روشنفکر/ انگار قانوننویس و یا قانوننویسان از پایهی و اساس شوخیشان گرفته باشد، چون قصد دارند قانون خدا را بلااستثنا در همهی جهان گسترش دهند. قانون خدا هم چیزی نیست جز همان خیالبافیهایی که خودشان ابداع و باب کردهاند. به هر حال همین قانون مندرآوردی و خودساخته را به نام خدا جا زدهاند که حضور نظامی و جنگطلبانهی خود را از بصره و بابالمندب گرفته تا تزدیکیهای بلندی جولان گسترش میدهند. گویا روسها هم به همین ارتش مکتبی پیوستهاند و همگی از ریز و درشت دارند برای به کرسی نشاندن قانون خدا تلاش میورزند. البته حرفهای قانوننویس همانگونه که گفته شد برای تمامی این آروزها مستند به آیههای قرآن است.
مردان سیاسی جمهوری اسلامی در تابستان ۱۳۶۸ خورشیدی به منظور هرچه خودمانیتر کردن حاکمیت به ۴۶ اصل از قانون اساسی پیشین دست بردند و ضمن تغییر تمامی این اصول دو اصل جدید نیز بر آن افزودند. سپس آنچه را که خودشان در حیاط خلوت «رهبر» نوشته بودند در ششم مرداد ماه همان سال ضمن رفراندومی تصنعی و ساختگی به تصویب مردم رساندند.
این قانون، پیش از اینکه بخواهد قانونی اساسی باشد، باورهای شخصی تعدادی از افراد نوکیسهی حکومتی را در خود پنهان دارد. چون همین گروهِ قانوننویس، خوابدیدگان کانایی نموده میشوند که رؤیاهای موهوم خود را در متن قانون اساسی گنجاندهاند، بدون اینکه به کم و کیف اجرایی شدن آن در جهان امروز بیندیشند.
گفتنی است که برای فرآوری مقدمهی این قانون خودنوشته، چیزی حدود دوازده صفحه را سیاه نمودهاند تا باورهای غیر واقعی و خیالی خودشان را در متن آن بپرورانند. متن آن با آیهای از قرآن آغاز میگردد که گفته میشود خداوند برای مردم پیامبرانی با کتاب و دلیلهای روشن فرستاد تا آنان به عدالت عمل کنند. انگار میخواهند بگویند کسانی که باید به عدالت عمل نمایند خودِ مردماند؛ نه حکومت. به عبارتی دیگر مردم هرگز از حکومت انتظار عدالت را نداشته باشند.
در همین مقدمه به منظور توضیح چهگونگی شکلگیری انقلاب بهمن، به هر جایی میآویزند تا علت ناکامی جنبشهای سیاسی پیش از آن را، در «مکتبی نبودن» آن جنبشها بجویند. گفتنی است که اصطلاح «مکتبی» را هم محمدعلی رجایی از سر تنگنظری و خودبینیِ سیاسی، به واژهنامهی سیاسی مردان جمهوری اسلامی کشانید. بدون آنکه بخواهد تعریف درست و صحیحی برایش فراهم ببیند. از آن پس به مدت قریب چهار دهه همواره حاکمیت گزینهی مکتب و مکتبی را به عنوان چماق و حربه علیه مخالفان به کار گرفته است. حتا در طول مدت پیدایی جمهوری اسلامی چهره و سیمای هولانگیزی از آن به دست دادهاند که دیگر اکنون همهی شهروندان ایرانی بیکم و کاست به تصویر تمامنمای مخوفی از آن دست یافتهاند.
در بخش دیگری از همین مقدمه، سراغ انقلاب سفید میروند و آن را توطئهای امریکایی میخوانند که در نهایت به تحکیم رژیم شاه و وابستگی ایران به «امپریالیسم جهانی» انجامیده است. ولی نویسندهی این مقدمه بهتر بود لااقل ضمن نظریهپردازیاش تعریفی نیز از امپریالیسم جهانی به دست میداد تا شاید برای فاصلهگذاری بین حکومت اسلامی با رژیم شاه مورد استفاده قرار گیرد.
مقدمهنویس خوشذوق قانون اساسی برآمدن انقلاب بهمن را نیز در این میبیند که «قشر آگاه و مسئول جامعه» در سنگر مسجد و حوزههای علمیه به روشنگری پرداختند. گویا به تعبیر او این موضوع «عزم امت اسلامی» را بیشتر عمق میبخشید. او به واقع تمامی کشورهای اسلامی را در پس اصطلاح امت اسلامی یکدست و یکپارچه میبیند تا توهم دستاندازی به سرزمینهای همسایه را ممکن و شدنی بداند. با همین رویکرد است که لابد ساکنان این سرزمینها هم میبایست همگی به دین ساختگی و ابداعی او گردن بگذارند. چیزی که تبعات ناصواب و ناسالم چنین اندیشهای امروزه آشکارا در عراق، سوریه، یمن، فلسطین و لبنان دیده میشود.
همچنین همین مقدمه ادعا دارد که انتشار «نامهی توهینآمیز به امام» در دیماه سال ۱۳۵۶ خورشیدی حرکت جنبش انقلابی را سرعت بخشید. پس با این نگاه، انقلابیهای جمهوری اسلامی باید خودشان را مدیون نویسندهی نامه توهینآمیزی بدانند که زمینهی کافی برایشان فراهم دید تا بتوانند حکومت شاه را به نفع خودشان مصادره نمایند. لابد پیش از آن کسی جرأت نداشت که به خمینی اهانت نماید و همه چیز خیلی دوستانه و صمیمانه بین طرفین حل و فصل میشد.
نویسنده در بخشی دیگر هم هدف نهایی حکومت اسلامی را در تحول فکری و «حرکت به سوی الله» میبیند. مثل اینکه طرف شوخیاش گرفته باشد. فکرش را بکنید که امروز اگر این متن را حتا برای مردم عادی و عامی هم بخوانند، چهقدر اسباب خندیدن آنها خواهد شد. حرکت به سوی الله. بدون تردید کارگزاران حکومت نیز با خواندن این متن بدون قلقلک خندهشان خواهد گرفت. اما نویسندهی خوشذوق برای تمامی این خیالبافیها مستنداتی هم از آیههای قرآن فراهم میبیند تا همگی بفهمند و بدانند که هرگز نباید از خواندن آن خندهشان بگیرد.
یکی از ابتکارات نویسندهی خوشفکر قانون اساسی به ابداع اصطلاح «فقیه جامعالشرایط» باز میگردد. پیش از این روحانیان در ادبیات دینی خودشان، فقط از مجتهد جامعالشرایط سخن میگفتند. اما چنانکه پیداست اینک آن را خیلی دقیق و درست نمیدانند. چون فقیه جامعالشرایط را به متن قانون اساسی کشاندهاند. با این همه در متنهای کلاسیک و پیشینِ زبان فارسی بدون استثنا برای فقیه زندگانی منفوری را رقم زدهاند. تجربه و آزمونی که بیکم و کاست در آثار شاعران و عارفان ایرانی انعکاس مییابد. ولی مردان سیاسی جمهوری اسلامی گویا بر خود لازم و واجب میبینند تا این پیشینهی پلشت و آلوده را از ذهن تاریخی مردم بزدایند.
در فصل اقتصادی همین مقدمهی بیدر و پیکر به دنبال داستان معروف «اقتصاد وسیله است» میگردند، که روزگاری خودشان آن را به گونهای اخلاقی سر هم کردند. پیام گنگی که از همان روزهای نخستینِ انقلاب باب شد و آن را در دهان روضهخوانهای دولتی انداختند. همچنان که مبلغان حکومتی همیشه از آن به عنوان چماقی تبلیغی و اخلاقی جهت دور ریختن نظریههای کلاسیک اقتصادی بهره گرفتهاند. بدون شک وسیله بودن اقتصاد را امروزه در رفتار کارگزاران جمهوری اسلامی بهتر میتوان به تماشا نشست. چون فساد مالی با زیر پا نهادن آموزههای اخلاقی از هر جای این اقتصاد سر بر میآورد.
فصلی از مقدمهی قانون اساسی نیز به زنان اختصاص مییابد تا شاید بتوانند حسابشان را با نیمی از شهروندان ایرانی برای همیشه تسویه نمایند. چنانکه پس از تعارفات مرسوم و متداول، موضوع را در نهایت به اینجا میکشانند که زنان در شرایط فعلی باید «ضمن بازیافتن وظیفهی خطیر و پرارج مادری در پرورش انسانهای مکتبی» تلاش به عمل آورند. حال معلوم نیست که اگر کسی بخواهد این وظیفهی پرارج مادری را نپذیرد، تکلیفاش با حکومت چه خواهد شد. تازه اگر هم کسی وظیفهی مادری را پذیرفت، باید برای حکومت انسانهای مکتبی تربیت کند. مکتبیها هم به حتم همینهایی هستند که دارند در عمل ثابت میکنند که اقتصاد برای همگی وسیلهی خوبی است تا هرچه بیشتر به ثروتهای نامشروع دست یابند. همچنان که تربیت مکتبی جمهوری اسلامی هم در نهایت برای مردم چیزی جز اعتیاد، رانت و فساد اداری در پی نداشت.
اهمیت مکتب و مکتبی در این قانون، به حدی است که در متن آن فصلی را نیز به عنوان ارتش مکتبی آوردهاند. چنانکه گفته میشود وظیفهی ارتش مکتبی را سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی توأمان به عهده دارند تا «نه تنها حفظ و حراست از مرزها بلکه بار رسالت مکتبی یعنی جهاد در راه خدا و مبارزه در راه گسترش حاکمیت قانون خدا در جهان را نیز عهدهدار خواهند بود».
انگار قانوننویس و یا قانوننویسان از پایهی و اساس شوخیشان گرفته باشد، چون قصد دارند قانون خدا را بلااستثنا در همهی جهان گسترش دهند. قانون خدا هم چیزی نیست جز همان خیالبافیهایی که خودشان ابداع و باب کردهاند. به هر حال همین قانون مندرآوردی و خودساخته را به نام خدا جا زدهاند که حضور نظامی و جنگطلبانهی خود را از بصره و بابالمندب گرفته تا تزدیکیهای بلندی جولان گسترش میدهند. گویا روسها هم به همین ارتش مکتبی پیوستهاند و همگی از ریز و درشت دارند برای به کرسی نشاندن قانون خدا تلاش میورزند. البته حرفهای قانوننویس همانگونه که گفته شد برای تمامی این آروزها مستند به آیههای قرآن است.
مقدمهی قانون اساسی در خصوص قضاوت نیز تأکید دارد بر اینکه این کار را «قضات عادل و آشنا به ضوابط دقیق دینی» به انجام خواهند رسانید. به عبارت روشنتر خیلی راحت آب پاکی روی دست همه میریزد و کار قضاوت را در کشور به روحانیانی میسپارد که به گمان حکومتیان هرگز نمیتوانند غیرعادل و ناآشنا به «ضوابط دقیق دینی» باشند.
همچنین تأکید نویسندهی مقدمهی قانون اساسی همیشه بر عملکرد «امت مسلمان» دور میزند که در «بنای جامعهی نمونهی اسلامی» تلاش بورزد. تا جایی که مقدمهی قانون اساسی با این امید پایان میپذیرد که «این قرن، قرن حکومت جهانی مستضعفین و شکست تمامی مستکبرین گردد.»
همچنان که دیده میشود عدهای به قصد تخریب و توطئه، در نوشتن قانون اساسی اصطلاح ملت را نادیده گرفتهاند تا اصطلاح مبهم و گنگ امت را بر جای آن بنشانند. امتی که از بام تا شام همگی با هم جنگ و ستیز دارند و تاریخ مصرف آن نیز از مدتها پیش به پایان رسیده است. تازه همین امت متفرق و متخاصم قرار است خودشان را در سایهی همان چندگانگی و آشوب به دنیا نیز بباورانند. چون در برنامهی عملیاتی شدن قانون اساسی همه مردم جهان باید در همین قرن حاضر مسلمان بشوند و شیعهای را از نوع شیعهی دولتی جمهوری اسلامی بپذیرند.
از سویی نوشتن قانونهایی از این دست آشکارا حق طبیعی ملتهای دیگر را نیز به چالش میگیرد. چون سرنوشت و خواست آنها را نادیده میانگارند تا در نهایت سرزمینشان را به جنگ و آشوب بکشاند. انگار هیتلر و چنگیز بخواهند همهی جهان را به نفع خودشان یک کاسه نمایند. حتا لافهای بیپایهی مقدمهی قانون اساسی پیماننامههای بینالمللی را نیز به هیچ میشمارد، چون آزادی وجدان و عاطفه و همچنین دوستی و صمیمت ملتها را برنمیتابد. آنها میخواهند بر بستری از وهم و خیال همهی جهان را در قالبهای فکری خودشان بریزد.
خلاصهی کلام، بدون آنکه توهین و تحقیری در کار باشد یادآور میشود که نویسندگان این مقدمه همگی بدون استثنا به مراقبت و بازپروری کلنیکی نیاز دارند. شما کلنیکی را برای درمانشان سراغ ندارید؟
از عصر نو