روشنفکر/ آدم سوزی کلیسا در میدان گلفروشان شهر/درآغاز دوره رنسانس در سال 1600میلادی دریک روزگرم زیبای آفتابی در میدان گلفروشان شهر رم، سازمان مخوف تفتیش عقاید، جردانو برونو،آزاداندیش و منتقد کلیسای قرون وسطایی را بعد از 7سال زندان و شکنجه در زیر تپه ای از هیزم خشک به آتش کشید و به قتل رساند.جردانو قبلا در تبعید در خارج می زیست ولی با فریب و وعده شغل استادی دانشگاه ،به ایتالیا بازگردانده و دستگیر شد و شغل استاد ریاضی او را به گالیله تواب دادند.
جردانو برونو مهمترین فیلسوف دوره رنسانس ایتالیایی تحت تاثیر افکار ابن رشد،ابوعلی سینا، و مارتین لوتر؛ پروتستان اصلاحگرا بود.سالها بعد، لیبرالها در قرد 19 اورا نخستین قربانی جنبش آزادی خواهانه خود اعلان نمودند. مارکسیست ها جردانو را واسطه جهانبینی مادی با خصوصیات پانته ایستی میدانند که در مقابل جنبش اسکولاستیک فئودالی مقاومت نمود. پانته ایست ها خالق و طبیعت را یکی میدانستند. کلیسا این گروه را به اتهام ملحد و رافضی تحت تعقیب قرار داد.
جردانو غیراز افکار ماتریالیستی،با یک دیالکتیک ثمربخش،جهان نامتناهی را در برابرجهان محدود و محصور، وقانون و علم را در مقابل استثناء، و جزء را در مقابل کل قرار داد. گرچه او خالق سیستم فلسفی نبود ولی با تکیه بر کشفیات کپرنیک، اعلان کرد که نه زمین بلکه خورشید مرکزمنظومه شمسی درجهان ما است.
بعد از یک قرن نظرات جردانو از طریق لایبنیتس و اسپینوزا روی فلسفه ایده آلیسم آلمانی اثرگذاشت. او همچون نیچه یک فیلسوف شاعر و خالق دیالوگهای ادبی بود وبشکل استتیک طبیعت را کشف نمود. نظرات وی نه تنها روی علوم تجربی و فیزیک جدید، بلکه روی جهانبینی متفکرانی مانند گوته و شیلر و شلینگ نیزاثرگذاشت.
جردانو با دفاع از نظریه کپرنیک، مبلغ نامتناهی بودن جهان شد و مدعی وجود جهانهای گوناگون دیگری غیراز کره زمین و ساکنانش شد. گوته میگفت وجود چند منظومه شمسی و تنوع جهانهای دیگر و بی نهایت بودن دنیا، بزرگترین کشف بشر در زمان کپرنیک بود. جردانو میگفت جهان،تصور یا مخلوق خدا نیست بلکه طبیعت و خالق یکی هستند و شناخت طبیعت موجب شناخت خالق میگردد وتنها آرزوی انسان، وحدت با ابدیت و بی نهایت شدن است.
جردانو عارفی است که میخواست نظرات کپرنیک را با مسیحیت نوافلاتونی متحد سازد.او نظریه اتم دمکریت را قبول داشت و میگفت کثرت و احدیت در صورت ضرورت، در جهان بهم تبدیل میشوند.وی از بحث شناخت ماده به بحث فرم و محتوا رسید و آنان را یکی میدانست. وی مخالف نظریه دوئالیستی و دوجهانی ارسطویی بود.
جردانو برونو نخستین فیلسوف پانته ایستی عصر جدید است. در زمانی که او هنوز مذهبی و عارف بود میگفت جسم در روح است، روح در فکر، فکر در خالق، خالق در طبیعت، طبیعت در تحول، تحول در مرگ، و مرگ در زندگی است.
جردانو در سال 1548 در ایتالیا بدنیا آمد. بیشتر آثارش را در تبعید و مهاجرت منتشرکرد.او خلاف گالیله برای شناخت جهان بجای ریاضیات از ادبیات و فلسفه استفاده کرد. حقیقت فلسفه او نه بر اساس یک ساختار سیستماتیک فلسفی بلکه دارای خصوصیات هنری ادبی شعری تصویری موسیقی بود. از جمله آثار وی- پیرامون دلایل و اصول و احدیت ، جهان نامتناهی و دنیاهایش، و اشتیاقهای قهرمانی، هستند. کتاب اشتیاقهای قهرمانی او اثری است در باره مقوله شناخت. شاهکار وی کتاب «پیرامون دلایل و اصول»، دیالوگی است در باره مقوله متافیزیک.
……
فلوطین، فیلسوف نوافلاتونی الهیات مسیحی
عرفان و متافیزیک سیستماتیک مسیحیت/ فلسفه متافیزیک اروپایی دهها سال است که توسط مکاتب ماتریالیستی، پوزیویستی، مارکسیستی و رئالیستی از میدان فرهنگی جوامع انسانی خارج شده.فلوطین؛متفکر وعارف نوافلاتونی رومی مورد نظر ما در اینجا، متولد شهر اسکندریه در مصر، میان سالهای ۲۷۰-۲۰۵ میلادی زندگی نمود. در زمان پست ایده آلیستی حال در قرن ۲۱ نظرات او نیز اهمیت خودرا از دست داده اند.
فلوطین نخستین بار فلسفه نوافلاتونی زمان خودرا سیستماتیک نمود و نوافلاتونیها فلسفه و الهیات مسیحی را پایه گذاشتند. او را میتوان حلقه رابط میان فلسفه شرق و غرب یا میان یونان باستان و اروپای قرون وسطا دانست. مکتب نوافلاتونی را میتوان نشانه رشد نوستالژی اندیشه نجات انسان در پایان دوره باستان بشمارآورد.در زمان فلوطین امپراتوری روم در قرن سوم میلادی دچاربحران سیاسی و اجتماعی شده بود و روشنفکران در جستجوی یک فلسفه دینی و نجات بخش بودند و به عقاید شبه فلسفی مانند نظرات نوافلاتونی اهمیت میدادند.
فلوطین در سال ۲۴۳ میلادی در سپاه امپراتور روم بنام گوردیان عازم ایران شد تا با فلسفه میترایی ایران و فلسفه برهمایی هند آشنا گردد. در زمان فلوطین شهر اسکندریه در مصر مهد مکتب نوافلاتونی بود. این فلسفه حدود چهارقرن درآغاز قرون وسطا میان سدههای ۶-۳میلادی در اروپا رواج داشت. مکتب نوافلاتونی نه تنها برای مسیحیت بلکه بعدها برای فلسفه اسلامی نیز بی اهمیت نبود. برای فلوطین افکار نوافلاتونی غیرازعرفان، فلسفه نجات بشمارمی آمد. او خلاف افلاتون به فلسفه سیاسی اهمیتی نمیداد. ایده آلیسم افلاتون هدف ایده آل نوافلاتونیان بود. فلسفه او چون متافیزیک است علاقه ای به امورسیاسی و اجتماعی نداشت.
یاسپار، فلوطین را چهره ابدی فلسفه غرب نامید. مورخین اورا همچون مارک اورل یک مسیحی بدون عیسی نامیدند. عرفان فلوطین بیشتر زیر تاثیر هندیهای کهن بود.او همچون برهماهای هند رابطه میان روح احدیت و روح جهان را” نفس جهان” می نامید. فلوطین چنان طرفدار روح و مخالف جسم بود که غیراز عادت به گیاهخواری، مخالف ازدوج و تصویرسازی و مجسمه سازی و پرداختن به پرسشهای پیرامون اتوبیوگرافی اش بود.
فلوطین در شهر رم کوشید تا به تقلید از افلاتون “شهر فیلسوفان” را بنا کند. در کلاس درس او برای نخستین بار زنان و دختران راهبه و اشراف اجازه یافتند بدون مزاحمت های فرهنگ مردسالاری شرکت کنند. تصور جهانبینی وی “پانته ایستی” است چون او روح جهان را طبیعت بشمار می آورد. احدیت گرایی وی متکی به نظرات پارمیندس یونانی بود.
الاهیات منفی فلوطین، یا روش برهان خلف او، زیر تاثیر افکار فیلون و فیثاغورثیان بود؛ یعنی از طریق رد غیرممکن ها تعریف میشد.فلوطین زیرتاثیر نظرات فیثاغورث وپارامیندس پایه گذار الهیات احدیت گرایی بود.غیر از آندو، افکار فلوطین متاثر از نظرات افلاتون و ارسطو و رواقیون نیزبود گرچه وی بیشتر افلاتونی ست.
بعد از مرگ فلوطین سه مکتب فلسفی نوافلاتونی با نامهای سوریه ای، اسکندریه ای، و آتنی بوجود آمد. در زمان فلوطین مرز میان فلسفه و دین مغشوش گردید و عقل گرایی حدود هزارسال درطول سدههای میانه به خدمت الاهیات درآمد. فلسفه هزارساله یونان باستان غالبا عقلگرا و سکولاربود. در مقابل افلاتون که نیکی را مهمترین ایده آل انسان میدانست، فلوطین احدیت گرایی را پرچم فلسفه خود نمود.
برای فلوطین فلسفه نوعی شکل زیستن بود و نه دانش نظری و یا تاریخ گرای. هدف اخلاقی فلوطین وحدت با خالق در حالت خلسه و عرفان بود. او مدعی بود که تمام جانداران مانند انسان و گیاه و جانور دارای روح هستند. امروزه اشاره میشود که الهیات مسیحی بدون افلاتون گرایی غیرممکن است. بعد از فلوطین شاگرد نوافلاتونی او یعنی آگوستین، تاثیر مهمی روی فلسفه و الهیات مسیحی گذاشت.
فلوطین غیر از متافیزیک، خالق نظراتی پیرامون هنر و استتیک نیزبود. اومیگفت از طریق احساس و درک زیبایی میتوان با احدیت تماس گرفت. کتاب زیبایی وی نوعی افلاتون گرایی استتیک در دوره رنسانس بود. نظراتش در باره هنر روی تئوری استتیک هگل نیز اثر گذاشت. هگل با تکیه به نظرات فلوطین پیرامون هنر نوشت” زیبایی یعنی ظاهر معنوی ایده” . استتیک فلوطین بعدها روی نظرات گوته، نوالیس، هردر، شلینگ و برگسن هم اثر نهاد. نظرات هنر در مکتب “ایده آلیسم آلمانی” نیز زیر تاثیر نظرات فلوطین بود.
از طریق فلوطین و آگوستین نظرات افلاتونی در الهیات کلیسایی بر نظرات ارسطویی پیروز شد. فلوطین روی افکار لایبنیتس و اسپینوزا نیز بی تاثیر نبود. ۶ کتاب درسی فلوطین بعدها توسط شاگردش، پورفریوس منتشر شدند.
….
اپیکور در فلسفه یونان چه گفت؟
اتوپی سعادت و لذت،فردی یا جمعی؟/ اپیکور،فیلسوف یونانی میان سالهای 271-341 پیش از میلاد زندگی نمود.فلسفه اخلاقی او حدود پنج قرن یعنی تا دو قرن بعد از میلاد مورد توجه اهل نظربود، ولی با آمدن مسیحیت از قرن سوم میلادی به بعد، در غرب تابو و ممنوع گردید و در قرن 17 میلادی با آمدن دوره باروک، فلسفه اومجددا میان روشنفکران هوادارانی یافت.او در سال 306پیش از میلاد در شهر آتن مدرسه «فیلسوفان باغی» را بنا نهاد.
فلسفه اپیکور را میتوان فلسفه سعادت و خوشبختی فردگرایانه نامید چون به نظراو فقط در حالت لذت میتوان احساس سعادت نمود.اپیکور ادامه دهنده ماتریالیسم و اتم گرایی دمکریت؛ فیلسوف یونانی پیش از خود بود گرچه او علوم منطق و فیزیک را به زیر سلطه علم اخلاق درآورد.اومیگفت بالاترین هدف انسان، زندگی رضایت بخش و شاد است و بر اثر آرامش و رها از ترس مذهبی و ترس از مرگ، انسان احساس خوشبختی میکند.
تئوری شناخت اپیکور یک نظریه عینی و تصویری ماتریالیستی است. امروزه اشاره میشود که روسو کتاب «قرارداد اجتماعی» خود را با الهام از نظرات اپیکور نوشت و مارکس پایاننامه دکترای خود یعنی «اختلاف میان فلسفه طبیعی دمکریت و اپیکور» را به او اختصاص داد.شعارفلسفه اپیکور نیل به اموری مانند لذت، رفاقت، آرامش،و شادی بود،گرچه فلسفه اش اخلاقی است. در نظر او هدف فلسفه سعادت فرد است چون فلسفه داروی درمان روح و روان میباشد و انسان ایده آل، انسان آگاه و عالم است و فلسفه باید بتواند از شک و یاس و اغتشاش فکری؛ که موجب درد و رنج و غم میشوند،جلوگیری کند.فلسفه باید نقش مددکار اجتماعی را به عهده بگیرد.
فلسفه لذت،بشاشیت، و زیبایی اپیکور عکس العملی بود در مقابل درونگرایی و عرفانی شدن فرهنگ آنزمان.فلسفه وی مخالف نیروهای مافوق طبیعی، آن جهانی، و خدایان کینه خو، انتقام گیر و تنبیه کننده بود. در زمان اپیکور بجای بحث شناخت جهان، به وضعیت آزادی،آینده و زندگی روزمره انسان اهمیت داده شد.فلسفه او شامل نظرات و نکاتی بود پیرامون منطق،اخلاق،طبیعت و اصول شناخت.تمرکز بحث های وی بجای شناخت نظری و فلسفه گری، بررسی وضعیت انسان در جامعه بود.اوبجای اتحاد در حزب و سازمان،محافل دوستی و رفاقت را توصیه میکرد چون در نظر او طبیعت،انسان را برای دوستی،رفاقت و همیاری به وجود آورده.
از نظر اپیکور آرامش و رضایت واقعی زمانی بوجود می آید که انسان خود را از نیازهای غیرلازم و غلط رها کند چون کوشش برای رسیدن به خواسته ها،ثروت،قدرت،مشهوریت و پدیدههای ظاهری انسان را به اضطراب می اندازند.اپیکور اصطلاح جسم و روح و روان را گویا پیش از ادیان ابراهیمی بکار برد. به نظر او گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما موجب رنجهای جسمی، ترس و وحشت و خفقان باعث رنجهای روحی میشوند.
زنون و رواقیون آنزمان؛که خویشاوندان فکری مسیحیت هستند،در رابطه با افکار اپیکور میگفتند بجای خوشبختی بدون مسئولیت،باید به مسئولیت بدون خوشبختی،اهمیت داد.بعضی از مفسران نظرات اپیکور مدعی هستند که لذت واقعی، لذت فکری،روشنفکری،روحی و فلسفی است و ازجمله وظایف دولت آنست که آرامش فکری و روانی را در جامعه تضمین کند و مزاحم ها و مزاحمت ها را کناربزند.انسان باید خود را از زندان سیاست بازی و سودجویی مادی رها کند و به تفکر و فلسفه بپردازد.انسان تا جایی آزاد است که قانون را زیر پا نگذارد.بدون عقلگرایی، لذت و سعادت غیرممکن است.
اپیکور انزمان حتی زنان و بردهها را هم به جلسات درسی خود دعوت می نمود و میگفت فقط با دوستان و رفقا و در محفل همفکران و در یک فضای آزاد و دوستانه، انسان به آرامش میرسد. از جمله آثار او- در باره طبیعت، چنین گفت اپیکور، و نامه های رمانتیک عشقی به کنیزان جلسات فرهنگی، هستند.