روشنفکر/ جهان کنونی سرشار از ایدههای فلسفی است و دانش فلسفه به رغم کاستیهایی که در شناخت پدیدهها نسبت به سایر علوم دارد، کمکم و بتدریج جنبههای عینیتر و کاربردیتر به خود میگیرد. امروزه بسیاری از فلاسفه در غرب میکوشند تا گفتمان فلسفی را به سطح باورعمومی با زبانی جذابتر گسترش دهند تا مفاهیم مطرح شده امری ملموس، محسوس و کاربردی در زندگی مردم قلمداد گردد.
ایندرحالی است علم فلسفه و مفاهیم مطرح در آن، هنوز که هنوز است در ایران و ادبیات فلسفی ما، نتوانسته است از سطح آکادمیک به سطح گفتمان عمومی تسری یابد.
به نظر میرسد به همان اندازه که فیلسوفان غربی سعی کردهاند تا مفاهیم فلسفی را با زبانی سادهتر به فهم عمومی مردم نزدیک کنند، به همانقدر فیلسوفان ایرانی با بکارگیری زبانی غامض و دشوار، بر پیچیدگیهای این دانش افزودهاند. درپیشگرفتن چنین رویکردی سبب گشته تا مفاهیم فلسفی با چند دست توسط رسانهها به گونهای دیگر، ساده ترگشته و در معرض دید و فکر مردم قرار گیرد. به تبعآن برداشتهای متفاوت از یک نظریه فلسفی که بعضا با هم متفاوت نیز میباشند، موجب شده تا بعضا آدمی دچار تعارض در شناخت نسبت به نظریات فلسفی گردد. به دیگر سخن ممکن است اصل و حقیقیت نظریات در این دست به دست گشتن قربانی گردد.
اما سوال اینجاست چرا فیلسوفان ما، مانند بسیاری از فلاسفه غرب نمیکوشند زبانی را بکارگیرند که به طور مستقیم ارتباطی سودمند با جامعه برقرارکند. امروزه بسیاری از مفاهیمی که توسط این عزیزان تولید و گسترش مییابد حتی دربین دانشجویان و قشر کتابخوان هم کمتر قابل فهم است. اینکه فلسفه را دانشی فاخر و متمایز از سایر علوم بدانیم یک کج فهمی و بدفهمی از دانش و علم میباشد.
دانش به رغم اینکه بیش از پیش با سرعتی مضاعف در حال توسعه و گسترش است به همان اندازه جنبه عمومی تر به خود میگیرد و سادهتر از گذشته عرضه میگردد. قطعا فلسفه و جامعه شناسی و…و سایر علوم انسانی نیز از این امر مستثنی نیستند.
خلاصه کلام اینکه فیلسوفان ایرانی باید چارهای برای این معضل پیدا کنند همانگونه که دنیای غرب دراین راه کوشیده است.