روشنفکر/ وجه ظاهراً مشترك بینش دینی و دید علمی از یكسو و تفكر فلسفی از سوی دیگر این است كه آنها نیز نظیر فلسفه میپرسند: جهان در هستی خود چیست و چگونه است؟ و به این پرسش پاسخ میدهند. ظاهری بودن این شباهت را از نحوهی پرسش و پاسخی كه خاص هر كدام از آن سه حوزه است می توان شناخت. در مورد بینش دینی و دید علمی شاخص این است كه هر دو با پاسخهایی که به پرسش خود میدهند، به دو گونهی متفاوت خصلت پرسش را معدوم میکنند. این كار را بینش دینی از پیش میكند و دید علمی از پس. دین جهان را همیشه از پیش میشناسد و علم جهان را همیشه از پس خواهد شناخت. به این جهت، ما شناسایی دینی را پیششناسی و شناسایی علمی را پسشناسی اصطلاح میكنیم. پرسش و پاسخ دینی و پرسش و پاسخ علمی در ماهیت خود نه همغرضاند و نه آن غرضی را دارند كه پرسش و پاسخ را در تفكر فلسفی میسازد. ناچار مشابهتی كه از یكسو میان روال دینی و روال علمی و از سوی دیگر میان این دو روال و تفكر فلسفی نسبت به امور میبینیم درونی نیست بلكه برونی، یعنی ظاهری است.
در تمام زمینهها میان پرسش و پاسخ رابطهای هست و نحوهی این رابطه را زمینههای مربوط مشخص میکنند. اما پاسخ حقیقی آن است كه از پرسش برخاسته باشد. پاسخی كه مبنی بر پرسش نباشد و از آنچه پرسش پرسیده است برنیاید و قوام و دوامش پایداری پرسش نباشد، هرگز پاسخ نیست. این گونه رابطهی پاسخ و پرسش، منحصراً فلسفی است. عكس این رابطه در فلسفه صدق نمیكند: اعتبار هیچ پرسشی به این نیست كه به ازای خود پاسخی به دست دهد. ژرفترین پرسشها آنهایی هستند كه در قبال خود پاسخی متناسب با برد و عمقی كه در آنها نهفته بوده است نیافتهاند و در بروز تدریجی و بعدی این برد و نیروی نهفته در آن هماره از نو بر پاسخها چیره گشتهاند.
پرسش را كسی میتواند بكند كه نمیداند و كسی كه میپرسد، چون نمیداند، میپرسد تا آنچه را كه نمیداند بداند، بی آنکه پرسش او الزاماً بتواند به پاسخی برسد و از این طریق به دانستگی مورد نظر راه یابد. بینش دینی در پرسش و پاسخ خود وابستهی قدسی و كلام اوست. چون بینش دینی وابستهی كلام قدسی است و قدسیت كلام قدسی بیش از هر چیز به این است كه كلام همه چیز را از پیش میداند، میتوان گفت كه بینش دینی در وابستگی خود به قدسی، معطوف او و معطوف كلام اوست و نه عاطف بر امور. از اینرو نادانستگی به عنوان محرك پرسش در بینش دینی، نادانستگی ناظر بر امور نیست، بلكه منحصراً و از پیش به این سبب نادانستگی است كه محجوب دانش الهی بر امور است، یعنی از چنین دانشی محروم است. هرگاه بر اساس نادانستگی مختص دینی، پرسشی به انسان دینی دست دهد، وی میداند ـ و این تنها چیزی است كه او بر اساس نادانستگی خود میداند ـ كه پاسخ این پرسش از پیش در كلام قدسی نهفته است و كلام است كه میتواند وی را بر پاسخ این پرسش واقف سازد و مآلاً پرسش او را در ماهیتش معدوم نماید. بدینگونه چون پاسخ الهی نفی دانستن است و نه هرگز وابسته به پرسش كه نبض حیاتی تفكر ناوابسته باشد، در واقع هرگز پاسخ نیست، بلكه كلام مطلق است و كلام به همین یک علت هرگز تفكر فلسفی نیست. (۱).
بدین ترتیب پرسش در بینش دینی در واقع دستاویز و محركی است كه به كلام مجال بروز میدهد. به محض اینكه دین به كلام الهی بگوید، و دین از جمله همیشه می گوید: فلان امر چنین بوده، چنین هست و چنین خواهد بود، معنایش این است كه هرگونه پرسشی را از پیش ناپرسیدنی كرده است، یا هرگونه پرسشی را در نهاد خود غیرممكن ساخته است. در علم چنین نیست. از پرسش است كه دید علمی میتواند به پاسخ برسد. اما وقتی پرسش در علم به پاسخ خود رسید و پاسخ به اعتبار خود باقی ماند، پرسش دیگر پرسش نخواهد بود. در حدی كه پرسش علمی ناظر و متكی بر هیچ مرجعی (كسی) نیست، بلكه ناظر بر امور و متكی بر دانستههای مرتبطی است كه از طریق تحقیق در امور حاصل میشوند، علم میتواند به فلسفه نزدیك باشد و در واقع این نزدیکی و پیش از آن این روال مواجههی مستقیم با امور را از خاستگاه خود دارد كه تفكر فلسفی است. علم در حدی كه خصلت پرسش را با یافتن پاسخ از بین میبرد و پس از یافتن پاسخ فقط به عنوان وسیله از پرسش استفاده میكند تا به پاسخ مجال بروز دهد، با تفكر فلسفی منافات دارد. این فقط یكی از وجوه مغایرت دید علمی و تفكر فلسفی است.
در مورد پرسش در بینش دینی به سبب پاسخی كه از پیش بر آن مقدم و مقدر است میتوان گفت: پرسش هرگز پرسش نبوده است. در مورد پرسش در دید علمی، بر اساس پاسخی كه بعداً بدان داده میشود و ماهیت پرسش را نفی میكند میتوان گفت: پرسش از این پس دیگر پرسش نخواهد بود تا…. هرگز پرسش نبودن و دیگر پرسش نبودن به ترتیب شاخصهای روال انسان در بینش دینی و دید علمی هستند. پیششناسی دینی و پسشناسی علمی كه متناسب با نحوههای پرسیدن مختص دین و مختص علم هستند، هر دو این خاصیت را دارند كه نه بر محور پرسش ـ كه در اولی غیرممكن است و در دومی ناپایدار ـ بلكه به دوگونهی مختلف بر محور پاسخ میگردند كه در اولی كلام است و در دومی احكام (قضایا)، امری كه در تفكر فلسفی غیرممكن است. تفكر وقتی فلسفی است كه از پرسش برآید و در آن استوار ماند. تفكری كه در تسخیر حیاتی پرسش نماند هرگز فلسفی نیست. برعكسِ پاسخ در بینش دینی و دید علمی، پاسخ فلسفی نه فقط ماهیت پرسش را نفی نمیكند یا ناپایدار نمیسازد و مورد پرسش را سهلتر نمینماید، بلكه آن را ژرفتر، پیچیده تر و دشوارتر میسازد. اما محور حیاتی بینش دینی پاسخهایی هستند كه در كلام بروز میكنند، و كلام نفس شناسایی مطلق است. هرگاه چنین بگوییم كه تفكر فلسفی به نیروی پرسش زنده است، میتوانیم بگوییم بینش دینی به مرگ قطعی خواهد مرد به محض اینكه نیروی پرسش واقعی در درون آن آزاد گردد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ همین است كه مارتین هایدگر در طرح مجدد این پرسش لایبنیتس كه چرا هستنده هست میتواند بگوید: «كسی كه كتاب مقدس برایش وحی و حقیقت الهی است، پیش از پرسیدن این پرسش كه: چرا هستنده هست … ؟ پاسخ آن را دارد: هستنده در حدی كه خدا نباشد مخلوق اوست و خدا خود خالق نامخلوق است. كسی كه بر چنین ایمانی متكی است البته می تواند به نحوی همین پرسش را به تبع ما بكند، اما نمیتواند واقعاً بپرسد بی آنكه خود را به عنوان مؤمن با تمام عواقب مترتب بر این پرسیدن از دست داده باشد. وی فقط میتواند وانمود كند كه میپرسد … منظور از اشارهی ما به ایمان به عنوان نحوهی خاصی از استقرار در حقیقت این نیست كه با نقل كلام كتاب مقدس كه: «در ابتدا خدا آسمان و زمین را آفرید» پاسخی به پرسش ما داده شده است … این گفته هرگز نمیتواند پاسخ پرسش ما باشد چون مربوط به آن نیست، مربوط به آن نیست چون نمیتواند ربطی به آن داشته باشد. آنچه درپرسش ما پرسیده میشود از نظر ایمان نوعی جنون است».
.M. Heidegger, Einführung in die Metaphysik, S. 5
از فیسبوک ارامش دوستدار