مجله روشنفکر

مجله روشنفکر جایی برای ژرف اندیشیدن

احساسات؛ شعری از کارل مارکس/ برگردان از زهره مهرجو

marx

روشنفکر/ شعرهای مارکس فیلسوفانه‌اند، عاشقانه‌اند، زمینه ای افسانه‌ای دارند و حتی در مواردی به آیکون‌های مذهبی اشاره می‌کنند/ مقدمه: «کارل مارکس» بیشتر شعرهای خود را در حوالی سال ۱۸۳۷ میلادی سرود، یعنی زمانی که تنها کمتر از بیست سال از عمر او می گذشت. مارکس جوان علاقه زیادی به شعر و هنر داشت، و آنقدر به شعرهای خود اهمیت می داد، که مجموعه ای از آثار خود را در نوزده سالگی تهیه؛ و به پدر عزیزش تقدیم نمود.

 متاسفانه، تا سال ۱۹۳۲ میلادی اغلب آثار فلسفی و هنری مارکس منتشر نشده بودند؛ و از این رو می توان نتیجه گیری کرد که این جنبه از شخصیت او تا اواسط قرن بیستم تاثیر ناچیزی بر جنبش کمونیستی داشته است.

 برای شناخت بهتر و داشتن تصویر کامل تری از مارکس و اهداف انسان دوستانه اش، پرداختن به همه جوانب وجودی او، روش زندگی کردن، گرایشات فکری و آثاری از او که اعماق دنیای احساسات و عواطف او را روشن می سازند؛لازم است. اینگونه نگرش، همچنین رابطه آثار اولیه فلسفی وی را با کارهای علمی سالهای بعد، همچون کاپیتال؛ بهتر برای ما آشکار خواهد ساخت.

 شعرهای مارکس فیلسوفانه اند، عاشقانه اند، زمینه ای افسانه ای دارند و حتی در مواردی به آیکون های مذهبی اشاره می کنند؛ ترکیبی هستند که به زیبایی روح سرکش و جستجوگر او را تصویر می کشند.. شاید تنها از این طریق بتوان به اعماق دنیای انسانی بزرگ و نابغه ای چون وی سفر کرد و دلیل تشنگی دائم او به دانش، عشق و سخاوت بی انتهای او را به انسان، که تا آخرین لحظات زندگی با او باقی ماندند؛ درک نمود. 

  

«احساسات»

 

هرگز با آنچهمدامروحمرا

مشغول ساخته..

توان سازش کردنم نیست،

هرگز آرام نمی گیرم …

من باید بی وقفه

تلاش کنم!

 

دیگران شادی را

تنها بهوقت فراغت می شناسند،

آزادانه خودستایی می کنند …

و مکرٌر در نیایش

و شکرگزارند.

 

منگرفتارِ کشمکشی بی انتهایم،

در جوش و خروشی مدام

رؤیایی بی پایان؛

نمی توانم پیروِ زندگی باشم،

من همسفر جریان نخواهم شد!

 

بهشت را درخواهم یافت،

دنیا را

مجذوب خویش خواهم کرد؛

با عشق، با نفرت …

من بر آنم

که ستاره ام.. به روشنی بدرخشد!

 

تلاش خواهم کرد

تا همه چیز را بدست آورم،

همۀ موهبات خدایان را ..

همه چیز را عمیقاً خواهم شناخت،

اعماق ترانه و هنر را

اندازه خواهم گرفت.

 

دنیاها را

برای همیشه از میان برخواهم داشت،

از آنجا که نمی توانم

دنیایی بسازم،

زیرا آنها،گُنگ از چرخشی سحرآمیز ..

هرگز به خواهش من

اعتنا نمی کنند،

مرده و خاموش

از اعمال ما

با حقارت رویبرمی گردانند؛

ما و همۀ کارهایمان زوال شونده اند —

غافل، به راه خویش روانه می شوند…

 

ولی من، هرگز شریک آنان

نخواهم شد –

با اموج طوفانی رانده شدن،

از پی هیچ.. همیشه دویدن،

نگران تجمٌل و غرور خویش…

 

ناگهان، تالارها و سنگرها

با شتاببر سر راه شان

فرو می افتند و ویران می شوند …

و آنان

در خلاءناپدید می گردند،

ولی باز.. امپراطوریِ دیگری

زاده می شود

و اینچنین گردش سال ها

ادامه می یابد:

از هیچ به همه

از گهواره تا گور،

فرازهای بی انتها ..

فرودهای بی پایان..

 

پس ارواح.. راه خود پیش می گیرند

تا سرانجام

کاملاً از پای در آیند،

تا اربابان و سروَران شان را

یکسره نابود سازند.

 

بگذار با شهامت

از آن حلقۀ مقدٌر منقوش–خدا

بگذریم،

و آنگاه که کفه های سرنوشت، نوسان می یابند

در شادی و اندوه هم

تماماً سهیم شویم.

 

زین رو،بگذار همه چیزمان را

به مخاطره افکنیم،

هرگز نایستیم

هرگز تسلیم خستگی نشویم …

نه در سکوتی اندوهبار، راکد

بی هیچ عمل یا آرزویی؛

نه در خوداندیشیِ اندوهگین

خم شده در زیر یوغی از درد! …

تا حسرت ها، آرزوها و اعمال ما

برآورده نشده بمانند.

 

 

FEELINGS

 

Never can I do in peace

That with which my Soul’s obsessed,

Never take things at my ease;

I must press on without rest.

Others only know elation

When things go their peaceful way,

Free with self-congratulation,

Giving thanks each time they pray.

I am caught in endless strife,

Endless ferment, endless dream;

I cannot conform to Life,

will not travel with the stream.

Heaven I would comprehend,

I would draw the world to me;

Loving, hating, I intend

That my star shine brilliantly.

All things I would strive to win,

All the blessings Gods impart,

Grasp all knowledge deep within,

Plumb the depths of Song and Art.

Worlds I would destroy for ever,

Since I can create no world,

Since my call they notice never,

coursing dumb in magic whirl.

Dead and dumb, they stare away

At our deeds with scorn up yonder;

We and all our works decay –

Heedless on their ways they wander.

Yet their lot I would share never –

Swept on by the flooding tide,

On through nothing rushing ever,

fretful in their Pomp and Pride.

Swiftly fall and are destroyed

Halls and bastions in their turn;

As they fly into the Void,

Yet another Empire’s born.

 So it rolls from year to year,

From the Nothing to the All,

From the Cradle to the Bier,

Endless Rise and endless Fall.

So the spirits go their way

Till they are consumed outright,

Till their Lords and Masters they

Totally annihilate.

Then let us traverse with daring

That predestined God-drawn ring,

 Joy and Sorrow fully sharing

as the scales of Fortune swing.

 

Therefore let us risk our all,

Never resting, never tiring;

Not in silence dismal, dull,

Without action or desiring;

Not in brooding introspection

Bowed beneath a yoke of pain,

So that yearning, dream and action

Unfulfilled to us remain.

 

 

برگردان به زبان انگلیسی از: James Luchte

 

سایر منابع:

 

http://homepages.which.net/

~panic.brixtonpoetry/marxpoetry.pdf

 

https://luchte.wordpress.com/about/

از گزارشگران

 

اطلاعات

این ویودی در اکتبر 31, 2016 بدست در Uncategorized، فرهنگ و هنر فرستاده شده و با برچسب خورده.

بایگانی

اکتبر 2016
د س چ پ ج ش ی
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
31  

یادآوری

نشر مطالب تولیدی روشنفکر، با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است.

اعلان

مجله روشنفکر از تاریخ ۲۰۱۷/ ۰۱/ ۱۵ در قالب «دوهفته نامه» منتشر گشته و ماهی دوبار به روز می‌شود.
%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: