روشنفکر/ وقتی به طور مرتب و روزانه، از خواب برمیخیزی و میشنوی و یا میبینی، شرافتمندی دیگر، راهی زندان شده، با خود می گویی مگر آنجا کجاست که زیستگاه شرافتندان گشته و هرچه انسان شریف است این روزها بی برو برگرد، راهی آنجا میگردند.
وقتی روزنامهنگار، نویسنده، کارگر، استاد دانشگاه و…و فعال حقوق بشر جایی جز زندان برایشان در نظر گرفته نمیشود، این حق برایت محفوظ است که اینگونه فکر کنی و بعد با خود بگویی بیرون زندان و آنهایی که در آن پای نگذاشتهاند گویی بسیار متفاوتند با این شرافتمندان. آری آنها فریاد زدهاند و چشمهایشان را بر هیچ پلشتی و پلیدی نبستهاند!
بعد باز هم به فکر فرو میروی که چقدر بی شرافتنند آنانی که فریاد شرفتمندان را به سخره میگیرند و بی هیچ شرمی، بیرون زندان را به دنیای بیمسئولیتی مبدل ساختهاند.
دوست آزادی خواه، نقل میکرد: «در دوران دانشجویی بعد از بازداشت و سپری کردن دوران زندان و رهایی، همان شب اول، اعضای فامیل دورم کردند و من که انتظار نداشتم مثل یک قهرمان با من برخورد شود ولی انتظار ملامت و سرزنش از دیگران را نیز نداشتم ناگهان مورد ملامت قرار گرفتم؛ که ای غافل چرا سر براه نیستی و برای ما مشکل ایجاد میکنی، آخر ما باید در این مملکت زندگی کنیم!.
من که از ملامت دیگران کلافه شده بودم با برآشفتگی جواب دادم: من به خاطر شما و مردم به این روز افتادم.
عمویم که آدم محافظهکار و اهل ماشین حساب بود در جواب از من پرسید: آیا من از تو خواستم که از حقوق من دفاع کنی؟
جواب دادم: نه
او بلافاصله گفت: پس غلط کردی و گ… خوردی که به خاطر من این کار را کردی!
این دوست آزادی خواه درادامه گفت: همان لحظه آرزو کردم ای کاش هرگز از اوین مرخص نمیشدم، حداقل همبندانم با من اینگونه رفتار نمیکردند و میدانستم که میان شرافتمندان بسان سرو میزیم.»