روشنفکر/ امانتدار نادرست/ برگردان: شجاعالدین شفا/ «ژان دو لافونتن» (۱۶۹۵-۱۶۲۱) نویسنده، شاعر و ادیب نامدار فرانسوی، از جمله شخصیتهایی است که به فرهنگ ایرانی علاقه داشت و می توان در آثار او ردپای ایرانی و ایرانی را به وضوح یافت. نوشتار زیر حکایتی است کوتاه درباره دو ایرانی که به قلم او به نگارش درآمده است.
بازرگانی ایرانی، یکروز که بقصد تجارت عازم سفر بود قنطاری (پنجاه من) از آهن نزد همسایهٔ خود به امانت گذاشت. در بازگشت به او گفت:« آهن مرا پس بده.»
همسایه گفت: « آهن شما؟ دیگر آهنی در کار نیست، زیرا با تأسف تمام باید بگویم که موشی همهٔ آنرا خورد، البته من خدمتکارانم را شماتت کردم، اما چه میشود کرد؟ همیشه هر انباری سوراخی دارد.»
بازرگان از چنین امر عجیبی بشگفت آمد و با این وصف چنین وانمود که آنرا باور کرده است. چند روز بعد پسر همسایهٔ مکار را دزدید و سپس پدر او را به شام دعوت کرد. اما پدر از قبول دعوت معذرت خواست و گریان به او گفت:«استدعا دارم مرا معذور دارید زیرا دیگر نشاطی برای من باقی نمانده است پسرم را از جان دوستتر داشتم و غیر از او فرزندی ندارم، بهتر بگویم نداشتم، زیرا او را از من دزدیدهاند. بهحال زار من رقت آورید!»
بازرگان گفت: «دیروز در تاریک روشن غروب، جغدی آمد و پسر شما را ربود و دیدم که او را بسمت عمارت کهنهای برد.»
پدر گفت: «چگونه میخواهید باور کنم که جغدی بتواند چنین طفلی را با خود ببرد؟ اگر لازم افتاده بود پسرم میتوانست جغد را در دست بگیرد.»
بازرگان در دنبالهٔ سخن گفت: « نمیگویم چگونه چنین چیزی ممکن است، اما میگویم که بهرحال با دو چشم خودم این واقعه را دیدم و هیچ دلیلی نمی بینم که بعد از این گفتهٔ من حتی لحظهای دراین باره تردید کنید. آخر چه تعجب دارد که جغدهای سرزمینی که در آن موشی به تنهائی یک قنطار آهن میجود، پسربچهای را که نیم قطار وزن دارد، از زمین برندارنند؟»
همسایه به فراست دریافت که این ماجرا سایختگی از کجا آب میخورد. آهن را به بازرگان پس داد و فرزند خویش را باز گرفت.