روشنفکر/ نهاد روحانیت در طول تاریخ، بیش از پیش سعی کرده تا همواره خود را منبع اصلی رای و تفکر و نمادی از برآیند اندیشه در جامعه بداند. از اینرو بیانه اخیر آخوند «صافی اصفهانی» در اعتراض به برگزاری کنگره «شمس تبریزی»، درست از این منظر قابل تامل است: «… امروز نوبت به شمس شاهد باز و شراب خوار رسیده، همان کس که به ناموس مولوی تجاوز کرد و خدای مولوی شد… »
در قسمتی دیگر از این بیانیه آمده است: «بوسیله امثال مولوی و شمس تبریزی فساد را و بت پرستی را و شهوت رانی را و ناپاکی را و جهل و نادانی و خرافه پرستی را بنام عرفان جایگزین نماید و این پست ترین موجودات را (که فرمود انهم اخس طوائف الصوفیه (1)) شریف ترین خلق خدا معرفی کند.»
این نوع نگرش دقیقا حاوی این نکته است که روحانیت خود را مصدر همه امور میداند و هرگز تاب اینکه دیگران دستی در علوم و دانش داشته باشند را نداشته است. از منصب قضا گرفته تا نهاد آموزش و هرچه که بخواهید را دردایره وظایف ذاتی خود میداند.
این رویکرد امر تازهای نیست. «احمد کسروی» در «تاریخ مشروطه ایران» در باره نگرش روحانیت نسبت به دگراندیشان، بخصوص اصحاب قلم و روزنامهنگاران مینویسد:«… همینکه سخن از آبادی کشور و نیرومندی توده میراندند و چیزهای نوینی از درس خواندن دختران و به اروپا فرستاده شدن شاگردان و مانند اینها به میان میآوردند، همینکه در برابر علما ایستاده، خود جداسرانه اندیشه بیرون میدادند، اینها در دید آنان جز رویگردانی از دین و بی پروایی با شریعت نمودار نمیشد…»
تکفیر، افترا و دهها ابزار اینچنی در بدنام کردن مفاخر فرهنگی، ازجمله رفتارهایی است که در طول تاریخ، از جانب دینداران متعصب و متولیان اموردینی، مورد توجه بوده و خواهد بود.
به قول« اشرفالدین حسینی» ملقب به نسیم شمال:
داد مزن حبیب من گوش جهان کر است کر
باد مزن حبیب من هیزمشان تر است تر