روشنفکر/ فلسفه محصول علم و هنر است علم شناختی است مبتنی بر مفاهیم کلی و دارای جنبه ادراکی قوی. هنر شناختی است مبتنی بر نگاره های جزئی و دارای جنبه عاطفی قوی. هنر برخلاف علم، واقعیت درونی را بیش از واقعیت بیرونی مورد توجه قراراست. علم پشتیبان هنر است، زیرا شناخت علمی جدید، عواطف تازهای به بار میآورد. این دو به یک دیگر پیوستهاند و با هم پیش میروند، زیرا هر دو به منظور نهائی واحدی، در آغوش جامعه پرورده میشوند. شناختها گاه با یکدیگر گرد میآیند. مثنوی «جلالالدین بلخی» و کمدیالهی «دانته»، شامل عناصری از علم و فلسفهاند و داستان جنگ و صلح «تولستوی» و خوشههای خشم «استاین بک» (Steinbeck) جامعه شناسی محسوب می شوند.
«ناصر خسرو قبادیانی» شاعر و نویسنده و مورخ و فیلسوف است. «لئوناردو داوینچی»، نگارگر و پیکرتراش و معمار و مهندس و کالبدشناس و ریاضیدان است. بر روی هم در عصر او – عصر رنسانس اروپا – هنر از تخیل علمی سرشار است. در اعصار بعد نیز وضع کمابیش بر همین منوال است. دانشمند و هنرمند، هر دو در جامعه به سر میبرند و موافق مقتضیات آن، جهتیابی می کنند: نیازهای زمان خود را در مییابند و سپس هر یک در حوزهٔ خود، در صدد کشف وسایل رفع آن نیازمندیها برمیآیند.
دانشمند و هنرمند، هر دو بر میراث فرهنگی جامعه خود و احیاناً جامعههای دیگر تکیه دارند. این میراث شامل سنن علمی و هنری و فلسفی و دینی و فنی و جز اینهاست. هر دو میکوشند که به مدد این میراث، راهی به منظور خود بگشایند. همهٔ عناصر سنن در اختیار دانشمند و هنرمندند. ولی هریک به بعضی از آن عناصر حاجت و نظر دارند. مثلاً دانشمند میتواند بر عناصر دینی و هنری سنن تأکید نورزد، و هنرمند قادر است که عناصر علمی سنن را مورد تأکید قرار ندهد. بر روی هم، بیشتر عناصری که مورد نظر هنرمند قرار میگیرند، مربوط به زندگی عمومی هستند، ولی دانشمند بر عناصر تخصصی تکیه میکند. بر اثر برخوردهایی که دانشمند و هنرمند با میراث فرهنگی مییابند، گشایشی دست می دهد و راهی برای حصول مقصود آنان پیدا میشود، اندیشه ای در ذهن آنان طلوع می کند.
با آن که کار دانشمند از لحاظ کلی به کار هنرمند میماند، اندیشهٔ هریک در قالب هایی خاص میریزد. دانشمند در قالب مفهوم میاندیشد و هنرمند به وساطت نگار یا تصویر ذهنی فکر میکند – و این مهمترین تفاوت آن دو به شمار میرود. این تفاوت به تفاوتهای دیگری منجر میشود. مفهوم، اندیشهای فشرده است مشتمل بر وجوه مشترک افراد یک نمود، و از این رو کلی است. تصویر، اندیشهای ساده است مشتمل بر یک فرد معین، و از این رو جزئی است. مفهوم، انتزاعی و خشک است و تصویر حسی و عاطفی است. مفهوم همواره کلی است و شامل افراد جزئی. تصویر همیشه جزئی است و مایه و زمینهٔ مفهوم کلی …
هنرمند و دانشمند، هر دو برای بیان اندیشهٔ خود – تصویر جزئی و مفهوم کلی- از شیوه ها و وسایل صوریای که در اختیار آنان هستند، سود میجویند. از میان شیوهها و وسایل پیشین جامعهٔ خود، برخی را مناسب مییابند و موافق منظور خود، آنها را دگرگون میکنند و به این ترتیب، شیوهها و وسایل تازهای بر مواریث گذشتگان میافزایند.
دانشمند و هنرمند میکوشند تا با شیوهها و وسایلی که فراهم میآورند، اندیشهٔ خود را با روشن ترین و رساترین صورت نمایش دهند. دانشمند بزرگ طوری مفهوم کلی خود را طرح میکند که شامل همهٔ موارد جزئی شود، و هنرمند بزرگ تصویر جزئی خود را چنان میپرورد که نمایندهٔ تام و تمام همهٔ امثال آن باشد.
شناخت دانشمند شناخت منطقی است. از این رو بيان او هم منطقی است – انتزاعی است، تبیینی است. شناخت هنرمند شناختی حسی است. از این رو بیان او هم حسی است، مردم پسمند. است، تشریحی است.