روشنفکر/ سی و هفت سال از استقرار نظامی میگذرد که نه تنها از ماهیت اخلاقی و انسانی تهی است، بلکه در حال تسری خصایص ویژهاش، به بافت و ساخت جامعه است تا مردمان نگونبخت ایرانی هیچ افق روشنی جلوی دیدگان خویش نبینند. بیاخلاقی سیاسی- اجتماعی از جمله خصایصی است که از حکومت به جامعه سیاسی تسری یافته و به بیرحمیِ فردی و اجتماعی مبدل کشته است. و آیا ما در این رویکرد غیراخلاقی، خالی از اشکالیم؟ شک نکنید که ما بیگناه نیستیم! و در منجلاب این بیاخلاقیِ مفرط، غمگنانه فرو رفتهایم. براستی برما چه رفته است؟
چه شده که اینچنین از کنار هم نشستن دیگران برآشفته میشویم و از لغزش رقیبان سیاسی خویش خرسند میگردیم. این چه مصیبتی است که بر سر ما فرود آمده است؟ تاکی باید اینچنین به جان هم افتاده تا دینبازان حاکم بر ایران را مملو از شعف و شادی نماییم؟
شاعر زیرآب شاعر را میزند! نویسنده شکل دیدن نویسنده را ندارد! سکولار از لائیک نفرت دارد و لائیک از خالی کردن زیر پای سکولار از هیچ کوششی دریغ نمیکند! روزنامهنگار «روزینگار» شده و هر روز و بطور مداوم و بیشرمانه، بر جسد بیجان «اخلاق»، قلم به جراحت میکشد! فعال حقوق بشر در نفی حقوق رقیبانش و بردن حیثیتشان، گوی سبقت را از حاکمان اسلامی ربوده! راستی ما را چه شده که اینچنین بیعاطفه و بیرحم شدهایم! کمی نگاه کنید به فضای رسانهایما، تنها چیزی که نمیبینید اندکی اخلاق است!: «انسانم آرزوست!»
براستی چه کسانی تاب و توان کنار هم بودنمان را ندارند؟ این دغل دوستان کیانند که میخواهند شیرینی با هم بودن را با بیشرمیِ تام و بیعاطفگی، به کاممان تلخ نمایند؟
گویا یادمان رفته که ایران و مردمانش در لحظه مرگ قرار دارند؟ و یا سرزمین ما در آیندهای نه چندان دور، خالی از حیات خواهد گشت؟
اینها چه کسانیاند که جهت شاد کردن مستبدان حاکم، از هیچ کوششی دریغ نمیورزند و نمیگذارند لختی مهربانانه، کنار هم بنشینیم و به آینده سرزمینمان و مردمان فروخفته در فلاکتش، بیاندیشیم؟
ما چه بیرحم و بیعاطفه شدهایم!