روشنفکر/ بیش از سه دهه است که این جامعه در تشنج سیاسی و اجتماعی همچنان زیروزبر میشود. تمام سازمانهایـش واژگون، یعنی اسلامی شدهاند. مردم عاصی که زورشان به مسببین نمیرسد و در این وضع بهمرور زمان تخدیر شدهاند، جایی که بتوانند به همدیگـر زور میگویند. جای حقوق و سازمانهای حقوقی را ارتشا و ارتباط گرفته است. روشن است که از این قواعد بازی فقط ثروتمندان میتوانند استفاده نمایند. بقیه ناچار به محرومیتهای ناشی از این قواعد تندرمیدهند. پسران و دختران خانوادههای مرفه پارتی دارند، اسکی میروند، رفیق و رفیقهاند، و میتوان حدس زد که برای ارضای متقابل جنسی، یعنـی لذتبخـشترین طلب حیاتی که تشیع با نام صیغه یا مُتعه (بخوانید متاع) آن را به فاحشگی رسمی تبدیل نموده، به هر راه و کورهراهی که باز باشد میروند. آنقدر که گاه نمونههای این نسل را در سفرشان به اروپا، یا در گزارشهای تلویزیونی میتوان دید، یکسره «اعتماد بهنفس» دارند، منتها از نوع کاذبش. چنین اعتماد بهنفسی از اینرو کاذب است که نه بر اثر تربیت اجتماعی، پرورشی و روانی بلکه فقط بر اثر تجاوز به حیثیت مردم و انواع و اقسام فساد و فشار همهجا حاکم بهوجود آمده است. مردم در طی سالیان دراز درگیری با تعدی و تحقیر که آنها را از نظر مالی، بدنی و روانی هتک و بیسیرت کرده، بر اثر خوگرفتن به سرافکندگی زیستی و زندگی ننگآور طبعاً شأن خود را از دست دادهاند و بجایش متناسب با زهری که به آنها در چنین جامعهای بهگونهای تزریقشده، پادزهری ساختهاند که آن را خنثی میکند. اعتماد بهنفس کاذب آن است که بر اثر دفاع اضطراری و تحمیلی در برابر جور و ستم نظامیافته یا بینظام، در بیپناهی حقوقی بهوجود میآید. در حالیکه اعتماد بهنفـس واقعی فقط با آموزش و پرورش در محیط اجتماعی تحقق مییابد. جایی که فقط با رفتارهای ساختگی و حسابشده میتوان چرخ زندگی را گرداند، جایی که در برابر رفتار خانوادگی و داخلی دهها رفتار خارجی و اجتماعی وجود دارد که لازمهی سازش با آنها بازیکردن نقشهای جوراجور است، آدم در زیستش هنرپیشه میشود و هنرپیشگی طبیعت ثانوی او. وفقدادن ناآگاهانه و آگاهانهی خـود با محیط عملاً میشود تنها راه برای زیستن در چنین جامعهای. این یعنی ساختن و مأنوسشدن با تمام شاخصهای اجتماعی نامبرده و بیگانهشدن با خصوصیـات عکـس آن که نمـودارهای یک جامعهی تندرستاند. هیچکس در شرایط حاکم یادشده از وفقدادن خود با محیط و شرایط حیاتی آن در امان نمیماند. از زن خانهدار، کارمند اداره، کاسبکار و دستفروش گرفته تا فیلمبردار، هنرمند، نویسنده، پزشک، استاد دانشگاه و پژوهشگر. هرکس بیشتر مستقیم یا غیرمستقیم با مناسبات جامعه سـروکار داشته باشد، بهتر باید راه را از چاه بازشناسد تا بتواند به مقصود یا مقصد خود برسد. عملاً نتیجهاش آن میشود که نخست به اجبار و سـرانجام عادتاً و به «اختیار» به راهی میرود که از پیش برایش تعیین کردهاند یا به گریزگاههایی که نتیجهی تنگناها هستند. اثر این «اختیار» تزریق و تلقینشده این است که کسانی که میخواهند در این جامعه فعالیت ذهنی، سینمایی و هنری داشته باشند، دچار این توهم میشوند که آثار آنان واقعیتهای جامعه را بازمیتابانند و در نتیجه هـم مردم را هشیار میکنند، هـم به پایههای حکومت میکوبند، و هم از این هنرمندی و مهارت خود بهشگفت میآیند. و جالب این است که به مردم نیز همین تصور دست میدهد. یکی از نشانههای چنین وضعی این است که مثلاً هر کسـی که بلد باشد عکسبرداری کند، خـودش را فیلمبـردار، کارگردان، نمایشنامهنویس احساس مینماید، فیلمهای بنجل در پایینترین سطح ممکن میسازد ـ در این کار زنان حتا از مردان پیشی گرفتهاند ـ و آن را برای شرکت در فستیوال فیلمهای ایرانی با خودش به اروپا میآورد و مورد استقبال ایرانیان واقع میگردد، که برای غالبشان فیلم داستانیست سوزناک یا خندهدار، یا به سرحد کسلکنندگی رئالیست. مجموعاً چیزی مصور، رنگی و ناطق.
از سایت آرامش دوستدار