روشنفکر/اگر سدهای چند پیش از این زاده میشدیم، موافق مقتضیات عصر خود، باورمیداشتیم که هرچه درجامعه میگذرد زاده مشیتی آسمانی است و بحرانها و گرفتاریهای اجتماعی عذابهایی هستند که از آسمان بر ما نازل میشوند و ما را غیر از تسلیم و رضا چارهای نیست. اگر در آن روزگاران به دارالعلمی می رفتیم، از علم جامعه و واقعیتها، به عللی بیرون از طبیعت چنگ میزنند و مثلا بیسامانی اجتماعی را به قهر خدا نسبت میدهند، و بر همین شیوه به جای تبیین علمی حالات روانی انسان، کردارهای گوناگون انسانی را معلول آمیزش چهار عنصر – آتش و باد و آب و خاک میدانند. آنان را از علم حیات نیز بی بهره مییابیم، زیرا برای بازنمودن حیات، به عوامل موهوم توسل میجویند و مثلا زندگی موجودات زنده را نشئه عوامل مرموز میشمارند.
در اروپای عصر میانه برنامههای دارالعلمها فقط مرکب از هفت درس بود: دستور زبان و فن بلاغت و علم منطق و علم حساب و علم ھندسه و علم نجوم و فن موسیقی. استادان آن عصر به واقعیت عینی توجهی نمینمودند و گمان میبردند که حکیمان و قدیسان کهن همه شناختنیها را شناختهاند و چیزی برای حل و کشف باقی نگذاشتهاند. از این رو به هنگام تدریس آن هفت درس، با اصرار تمام، یافته های پیشینیان را به اذهان طلاب علم تحمیل میکردند.
این وضع قرنها دوام آورد، اما از اواخر عصر میانه، جامعهها در پرتو تکامل صنعت، تکانی خوردند و مبشران عصر جدید به فروافکندن بتهای کهن پرداختند. در سده دوازدهم «راجر بیکن» (Roger Bacon) محققان را ندا درداد که از سلطه احکام جزمی برهید و یوغ سنتگذاران و سنتپرستان را درهم شکنید. در سده شانزدهم «فرانسیس بیکن » Francis Bacon مانند دیگر پژوهندگان به اندرز راجر بیکن عمل کرد.