مجله روشنفکر

مجله روشنفکر جایی برای ژرف اندیشیدن

شمارش معکوس/ فلسفه و تفکر بین‌سیستمی. نگاهی به درس های اسا سآرینن/ درس هشتم/ محسن ذاکری

 

اسا سآرینن

روشنفکر/ «اسا سآرینن» Esa Saarinen  یکی از چند فیلسوف به روز و شناخته شدهء فنلاند است. وی از محبوبیت ویژه ای در بین فنلاندیان بر خوردار است و دلیل این محبوبیت، کنش روشنفکرانه او برای کشاندن فلسفه به روزمره گی مردم است یا آنچنانکه خودش می گوید ≪ فایدهء فلسفه برای دانش بیشتر فلسفی نیست بلکه برای کاربرد آن در زندگی واقعی انسان هاست≫. در مجموعه درس های پیش رو که در بهار امسال برگزار شده اند، او به یکی از رویکرد های فرهنگ ≪اجتماعی≫ فنلاند انتقاد می کند. رویکردی که آنرا می توان ارجحیت و تقدم روش و اسلوب زندگی ≪فردی≫ بر زندگی ≪اجتماعی≫ دانست. این پدیده هر چند که در کشورهای اسکاندیناوی در سطح عموم دیده می شود اما در فنلاند مورد توجه بیشتری قرار می گیرد.

پس از مرور این درس ها،  از زاویهء دیدِ «اسا سآرینن»، شباهت های بسیاری بین ≪مخاطبین≫ این دروس و منِ ≪ایرانی≫ یافتم. چراکه ایرانیان در زمینهء ≪کار گروهی≫، به شدت طرفدار مشی ها و روش های فردی هستند تا اجتماعی. دوری ایرانیان از کار با گروه و گوشه گیری گروهها از کار با یکدیگر، شاید هیچ زمانی چون امروز، در اپوزیسیون  حکومت اسلامی ایران و بویژه در برونمرز، مطرح نبوده است. تارنمای روشنفکر درس هشتم (آخر) از این مجموعه را  تحت عنوان «شماره معکوس»، به حضورتان تقدیم می کند.

اجزای نادیدنی کلیت‌ها

امروز در آخرین درس، تلاشی می کنیم برای پیوند دادن سازوکارهوش مان با تجارب مان. در عمل، همیشه زندگی ما از این می گوید که ما بسوی یک کلیت می رویم و با این فکر که چیزی را در رابطه با مثلا کارمان، اهداف مان تولید کنیم. این در حالی مدام در جریان است و روی می دهد که آنچه که در زندگی ما روی می دهد همیشه کاملا سازمان یافته نیست. ما به سمتی می رویم زیرا چیزی از سوی ما از دید ما ارزش دارد. در جریان این حرکت یادگرفتن اینکه ما چگونه بتوانیم مسائل را جزء شناسی کنیم و این اجزاء را سازماندهی نماییم خود یک دلیل بزرگی برای کنش های ما باید باشد و آنرا باید مدام بیشتر بیاموزیم. در راه ما همیشه اجزایی هستند که برای ما واضح هستند و همیشه اجزایی وجود دارند که برای ما واضح نیستند. فرض کنیم که دو بدیل در مقابل تو قرار دارند: دو کاندید، دو شرکت، دو معشوق و غیره. و به دنبال این هستی که از این دو ببینی این دو چگونه بر هم تاثیر می گذارند. تاثیر این دو برهم غیر قابل انکار است. به بیانی ≪جمع یک بعلاوهء یک چیزی غیرازدواست≫. زیرا: این دو برهم تاثیر می گذارند و این تاثیر قبل از اینکه قابل مشاهده باشد شروع شده است. فلسفه می تواند به بخش تجارت بیاموزاند که چگونه با ≪مفاهیم≫ آشنا شوند و بتوانند مفاهیم را مشاهده کنند. بتوانند پتانسیل های موجود را ببینند. ایجاد شانس های ممکن را بیاموزند. باز گردم به روابط زندگی مشترک که اجباری نیست اما فراوان است. اگر جفت تو آنگونه که می خواهی نیست مثلا در گوش دادن به تو آنگونه نیست که پرش ذهن تو را دنبال کند، برای تو در طول سال ها این امکان هست که به این نقطه برسی و با تاثیرگذاری به این نکته، خواست ات نزدیک تر شوی. این همان رسیدن به مفاهیمی است که ممکن هستند به آنها رسید. مثالی دیگر بزنم زیرا مطلب پیچیده است. اینکه در یک سالن سمینار دانشگاه بنشینیم تا اینکه چه محتوایی را از این سالن بگیریم دو امرجداگانه هستند. این که اسا اینجا چه را بررسی می کند، یا اینکه چه آموخته ای و چه کرده ای، امری جدا ست. آیا می توانی پس از کوک کردن خودت بگویی درآینده چه درراه است؟ اگر به اولین جلسه باز گردیم، اکنون جلسهء هشتم است، آیا بر آنچه در درون تو روی داده است اشراف داری؟ اما اگر از من بپرسی می گویم که ≪کوک کردن≫ خود دارای سلسله مراتب است. در مرحلهء نخست خود را کوک می کنی، در مر‌‌حلهء دوم به یک گرمای انسانی در خودت دست می یابی! به لایه های درونی تر خودت می رسی و احساس می کنی با واقعیت ها تماس بهتری داری. همان بذری که کیرسی پاک کانن از آن سخن گفت. در مرحلهء سوم به این میرسی که تماس با دیگری را مثبت ارزیابی می کنی. انسانی را مثبت می یابی و از بودن با او و تماس با او، بدنبال دیدن بهتراو، شناخت بهتر ازاوهستی. بدنبال گرمای او هستی. بسیارخوب! می پذیرم که موفقیت تو در برنامه ریزی هم می تواند از دستاوردهای این کورس باشد، اما، این به ‌هرحال بی شک تماس بهتری با خود توست. جایی که از مرحلهء چهارم باید گفت: به توانایی های نادیده خودت و دیگری می رسی و سپس در مرحلهء پنجم به نتایج میرسی، به خلاقیت، به ضروت ها و به رشد. حال اگر قرار باشد از مرحلهء نخست مستقیم به مرحلهء چهارم بروی، بی شک مشاهدهء بسیاری از چیزها را از دست خواهی داد. این تجزیه را باید اموخت که راه رسیدن به نتایج از راه سرمایه هایی که در میدان مشاهده ما نیستند، چیست. دیدن اجزای کلیت ها نکته اصلی است.

d 8

هفت درس از فلسفهء ٠٠٧

این پرسش که: اسا! در طول این سال ها که فلسفه خوانده ای آیا شخصیتی توجه تو را جلب کرده است؟ پاسخی از اینگونه دارد. جیمز باند! نخست اینکه، جیمز باند هرگز به ≪ستوه≫ نمی آید. زیرا او هرگز نمی داند چه در پیش است و برای هر اتفاقی آماده است و با آنها پیش می رود و از پس آنها بر می آید. باند از پیش چیزی را پیش بینی نمی کند. به تجارب خود متکی است. برای او یک با یک همیشه دو نیست. روش او مناسب فلسفهء کنشی است. آیا با تمایل در شرایطی هستم که قرار بود باشد و یا اینکه آنگونه که نمی خواستم است؟ وقتی چیزی ما را آزار می دهد، از این می گوید که ما مانعی در برابر خود هستیم. از هوای بد بگیریم تا کسی که ما را آزار می دهد. اما زمانی که خوب کوک شده ای برای استفاده از تجارب و کلیت ها آمادگی بسیاری داری. دیگرآنکه، باند بدون ≪وقت کشی≫ عمل می کند. تصمیم می گیرد و وارد عمل می شود. این در حالی است که در بسیاری از شرایط و محیط ها ما اینگونه و بطور مستقل عمل نمی کنیم. بویژه در رابطه با سازمانی که درون آن قرار داریم و کار می کنیم. زمان را می کشیم گویی مدام از این سوی چهارچوب در به آنسو می رویم و باز میگردیم. من قراری مهم در نوکیا را با ماتتی آلا هوهتا[1] پذیرفتم. وی در شروع بلافاصله گفت: اسا! تو برای پرسنل ما درس هایی گذاشته ای، و بدون شک توانایی های پرسنل ما را می شناسی اما بگو ببینم که ≪پنج ضعف اصلی و نسبی پرسنل ما چیست، چگونه باید روی آن کار کنیم و چگونه آنها را با ارزش های متحول در سطح جهانی مرتبط بدانیم؟≫. این پرسش وی در شروع ملاقات ما بود! با هم صحبت کردیم. وی آدم دقیقی است. و از من خواست که با هیئت مدیرهء آنها صحبت کنم. و پیشنهاد کرد که یک زنجیره از سمینارها را در سطح اروپا برگزار نماییم. به این می گویند کنش بدون وقت کشی و مستقیم. برجستگی دیگر باند این است که خود را خوب می شناسد. او به کسی زنگ نمی زند که ≪برای من کاری دارید؟≫. ≪شناخت از خود≫ و اینکه که هستیم مهم است. ≪سبک≫ و سلیقه باند هم ویژه است. همیشه شیک می پوشد و ‌حتی پس از درگیری های فراوان هم باز کت و شلوارش را به تن دارد. می خواهیم کاری را با سبک مشخصی انجام دهیم. سبک خود را کنار نمی گذاریم و سبکی داریم. به بیانی سبک ما از این می گوید که می خواهیم زیر ساخت نا دیدنی فراورش و تولید خود را حفظ کنیم. در زمینهء سمینارهای پافوس[2] با استادی درهاروارد در تماس بودم. وی علاقه به سمینارها نشان داد و از من خواست که سمینارها را بنویسم! من آنزمان با روشی جدید برای نوشتن آشنا شدم که چگونه باید با نظم فکری منسجمی بنویسم و بویژه وقتی که زمان کم است. با توصیهء کارشناسی، سعی کردم که روزی پانزده دقیقه بنویسیم. دیدم می توانم. اینکار را کردم و چند روز پشت سرهم با همین تکنیک و همین زمانبدی ادامه دادم. و یکباره دیدم مقاله ‌حاضر است. میکروسیستم ها ما را به جلو می برند مشروط به اینکه ما سبک و نظم داشته باشیم. جیمزباند همیشه از≪سلاح های مرموز≫ هم استفاده میکند. قلمی که اسلحه است. محیط هایی که باند درآنها بسرمی برد نیازمند انفجارواتفاق هستند. سلاح های اسرارآمیز را همچون انرژی ببینیم. من ذهن خودم را مجبور می کنم که کاری را انجام دهد. مثل اینکه خلبانی هستم و می گویم که ≪مسافران گرامی! ما برای بلند شدن آماده می شویم≫. گاهی بچه گانه است اما کمک می کند. باند از موهبتی دیگری هم بهره می برد: باهاما! شاهزاده ای که ناگهان با آن روبرو می شوی. کسی را سال ها پیش دیده ای اما اکنون توان استفاده از آنرا داری. و آخرین ابزار مهم، درس هفتم، در کار باند این است که اقتدار دارد. اینکه چگونه باید با ≪اقتدار≫ در تماس بود نیازبه تدقیق دارد. کسی که سرطان را پشت سر می گذارد واز خودش می گوید که چگونه از ارتباطات انسانی اش و از خودش بهره جسته است، بی شک با تشویق و ا‌حترام ما روبرو است. بدنبال نام های انسان های بزرگ در کانادا بودم و در آن لیست با نامی در بالای لیست برخوردم.[3] این کلیپ را بی صدا ببینیم. و آن سه سطحی را که از آن سخن راندیم بیاد آوریم.

گذارازطریق میان‌برها

در محیط اطراف ما همیشه اشکالی از ظرافت ها وجود دارند که می توانند به ما در پیش رفتن کمک کنند. پیشرفت ما زمانیکه راه مستقیم و آشکاررا نرویم كارآمدتر است. یکی از این راه های میانبر، حرکت ذهن است. اینکه فکرو ذهن مان را چگونه حرکت بخشیم. پانزده دقیقه زمان زیادی نیست اگر قرار باشد خود را برای امری مهم آماده سازی و ا‌حساس راحتی نخواهی داشت. اما مهم محیطی است که درآن حرکت می کنی. اگر در محیطی خود را قرار دهی که پراست از شروط، و امکان تولید در آن کم است، کارت بسیار مشکل است. بجاست که از مسیر مستقیم به هدف چشم بپوشیم. اینکه ما بتوانیم با ا ستدلال برای خودمان خودزیستنامه (شرح زندگی خود) داشته باشیم، کمک بزرگی به ما می کند. بدانیم که چگونه زیسته ایم. کنار ‌هم قرار دادن آنچه که بر اساس عقل ما روی می دهد و آنچه که در محیط اجتماعی روی می دهد، الزامی است.میلان کوندرا[4] به این می پردازد که رمان چه چیزهایی را برای ما متصور می سازد؟ آیا درعمل آنها میانبرهایی به مقصد نیستند؟ هنر رمان این است که ما را غیر مستقیم به فکت ها نزدیک کند. رمان بهترین نمونه از این است که غیر مستقیم به سوی آنچه که می خواهیم بگوییم برویم. رمان نمی تواند ≪اجتماعی≫ نباشد. بازتر بگویم: اگر تو بدنبال شناخت یک فرد یا یک رابطه یا یک پدیده باشی، نخست با آن در حکم یک ابژه برخورد می کنی. اما مهم این است که آنرا در حکم سوبژه ببینی. سوبژه، همان زندگی زیسته است. هر یک از ما به روشی و به سبکی زندگی می کنیم. این تماس با سوبژه بیشترین امکان ما برای یاد گیری است. اما بسیاری اوقات ما سوبژکتیویته مسائل را از یاد و التفات دور نگاه می داریم. نگاه به سوبژکتیویته ما را به وانگریستن مجبور می کند. تمام آشنایی و ارتباط هوشمند ما با سیستم هوشمند دیگر از راه این وانگریستن به مسائل برای درک سوبژه آنهاست. فکر کنیم به این نکته که اینکه چرا انسان ها کتاب نمی خوانند همیشه مهم است. اگر برای اینگونه سالن ها امکانات خواندن کتاب را نداشته باشیم چه می شود! اما داریم، از رختکن گرفته تا میز مطالعه و غیره. وقتی با این مسئله روبرو می شویم که کتاب ها خوانده نمی شوند، کسانی می نشینند و کتاب نمی خوانند و درحالیکه می توانند بخوانند چه می اندیشیم؟ نگاهی اینگونه است که دانشجویان نیز زندگی معمولی چون دیگران دارند و همیشه کتاب نمی خوانند! بستر زندگی بسیاری از ما یکی است. تاریخ ما وجود دارد. تو، پدرت، مادرت و این تاریخ بر هر روز ما تاثیر می گذارد. ریزنقش ها و درشت نقش های سیستم زندگی ما بسیارند و کار می کنند و انتخاب ما بر اساس آنهاست. اما مهم این است که بتوانیم به چیزی علاقه مند شویم. برای این علاقه، ما با چند لایه از مفاهیم مهم در زندگی مان نخست روبرو هستیم: ارزشها، راستی و درستی، شفاف دیدن و عشق. تصور کنیم که در تیمی هاکی بازی می کنیم. ما در درون تیم، از راه این مفاهیم و بدون اینکه بخواهیم غیر مستقیم پیش می رویم و حرکت می کنیم.

فرشته‌های نیکوتر

آبراهام لینکلن از ≪فرشته های نیکوتر وجودمان≫ می گوید. اینکه نقش برده ها در اقتصاد جامعه مهم است، و اینکه برده انسان است و اینکه جامعه با کار برده ها می گردد، همهء این ها دور این جمله لینکلن در حرکت هستند. دونالد ترامپ نیز امروز می خواهد از هر راهی شده است رییس جمهور شود، اما او نیزبا همین پرسش لینکلن روبرو است. ترامپ نیز نمی تواند از مقابل این پرسش بگریزد که مدیریت او تا چه حد مسائل نیک را در جامعه پشتیبانی می کند. در سیستم هوشمند خواهان تبادل وفکر با دیگر سیستم ها، باید همیشه جایی و با نگاه نیکو از انسان حاضر بود. سبد نان مسیح نیز به بیانی از ادامه و تداوم علاقه به امری نیک می گوید. از اینکه او حاضراست و با عشق به حضور خود معنا می بخشد. آنچه ما تلاش کردیم در طول این هشت درس با هم مرور نماییم همه نشان و حکایت از این داشت که پویا باشیم و راه این پویش این است که متکی به تجربه، به دینامیسمی برسیم که هرچند گاهی بی حرکت می نماییم، اما حرکت موجود و ممکن شود. باید همیشه بیاد داشته باشیم: اذعان به اینکه انسان دیگری وجود دارد، طنز مقدور است، ارزشی می توان داد، احترامی می توان گذارد، تازه ای در راه است، حاشیه را هم میتوان دید، و اینکه یاد بگیریم با تیم بازی کنیم. و در پس همهء این ها تعمق شرط اساسی است. همت گماردن برای اینکه به مسائل عمیق تر بیاندیشیم.

در پایان، اگر من در پایان این دروس از آگوستیک افکار بخواهم بگویم این است: هرگز توان سحر خود را دست کم نگیر! سپاسگزارم!

[1] Matti Alahuhta

[2] Pafos Seminar

[3] Youtube, Terry Fox and the Mrathon of Hope 1980

[4] Milan Kundera

اطلاعات

این ویودی در آگوست 15, 2016 بدست در Uncategorized، اندیشه فرستاده شده و با برچسب خورده.

بایگانی

آگوست 2016
د س چ پ ج ش ی
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031  

یادآوری

نشر مطالب تولیدی روشنفکر، با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است.

اعلان

مجله روشنفکر از تاریخ ۲۰۱۷/ ۰۱/ ۱۵ در قالب «دوهفته نامه» منتشر گشته و ماهی دوبار به روز می‌شود.
%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: