روشنفکر/ اسا سآرینن Esa Saarinen یکی از چند فیلسوف به روز و شناخته شدهء فنلاند است. وی از محبوبیت ویژه ای در بین فنلاندیان بر خوردار است و دلیل این محبوبیت، کنش روشنفکرانه او برای کشاندن فلسفه به روزمره گی مردم است یا آنچنانکه خودش می گوید ≪ فایدهء فلسفه برای دانش بیشتر فلسفی نیست بلکه برای کاربرد آن در زندگی واقعی انسان هاست≫. در مجموعه درس های پیش رو که در بهار امسال برگزار شده اند، او به یکی از رویکرد های فرهنگ ≪اجتماعی≫ فنلاند انتقاد می کند. رویکردی که آنرا می توان ارجحیت و تقدم روش و اسلوب زندگی ≪فردی≫ بر زندگی ≪اجتماعی≫ دانست. این پدیده هر چند که در کشورهای اسکاندیناوی در سطح عموم دیده می شود اما در فنلاند مورد توجه بیشتری قرار می گیرد.
پس از مرور این درس ها، از زاویهء دیدِ «اسا سآرینن»، شباهت های بسیاری بین ≪مخاطبین≫ این دروس و منِ ≪ایرانی≫ یافتم. چراکه ایرانیان در زمینهء ≪کار گروهی≫، به شدت طرفدار مشی ها و روش های فردی هستند تا اجتماعی. دوری ایرانیان از کار با گروه و گوشه گیری گروهها از کار با یکدیگر، شاید هیچ زمانی چون امروز، در اپوزیسیون حکومت اسلامی ایران و بویژه در برونمرز، مطرح نبوده است. تارنمای روشنفکر درس ششم از این مجموعه را تحت عنوان «اشک یک فیلسوف»، به حضورتان تقدیم می کند.
خیزش سحرآمیز
بی شک برای همه شما پیش آمده است که آشنایی با یک همسفرمطلوب، سفررا برایتان تجربه ای شیرین می کند. بخاطر بدی شرایط آب وهوایی، ماشین دودفرنسیال خوبم و مهارت رانندگی ام را درمنزل گذاشتم و با قطار راهی سمیناری در شهر دیگری شدم. دلخور بودم، بویژه که همسرم با ترغیب و تاکید به سفر با قطار راضی ام کرد. همسفرمن در کوپه قطار مردی تاجرو مشغول به خود که با تلفن مدام حرف می زند نمود و با خود گفتم تا پایان مسیر تمرکز کافی نخواهم داشت. سپس معلوم شد او پزشکی مجرب و خوشپوش است و به گفتگو با من نیز تمایل داشت و با هم تا پایان سفرم به گرمی سخن گفتیم. هنگام پیاده شدن ازقطار با خود گفتم که چه سفر خوبی بود! آمادگی انسان برای مسائل قابل پیش بینی نیست. گاهی ≪نسخه≫ء ما کفایت نمی کند اما فکت این است که یک نسخه ای باید و کار می کند. یک نسخهء موفق می تواند شرایط را بسنجد و می تواند دراین سنجش متحول شود و دیرتر نتیجه بدهد. آشنایی با انسانی بزرگ مثل كیرسی پاک کانن[1] برای من یک فرصت عجیب بود. زنی بزرگ. برای من اسموکینگی آورده بود و خواست که امتحانش کنم. آنرا بر تن داشتم که او گفت: ≪همه انسان ها دارای بذرهای تازه در درون خود هستند≫. به بیانی دیگر، انسان ها در درون خود نسخهء دیگری دارند که باید به عین آورده شود. به چشم دیگری دیده می شود و یا اینکه باید به چشم دیگری آورده شود. نسخهء جدید یعنی تاییدی بر بودن خود و تاییدی از سوی دیگری. ارکی پیرتولا[2] دوست هنرمندم، از هر آنچه که مقدور بود با ویدئو فیلم می گرفت. به راحتی از دیگران الهام می گرفت. شعری که در انتظار مرگ، برای واز خودش سروده است،می پرسد که او چگونه زیسته است؛ نوعی قضاوت بر زندگی خویشتن، پرسشی بر نسخهء خویشتن. ارکی در این راستا از این می گوید که این ≪انسانیت≫ است که در پس توانایی ها، آگاهی ها و مقدورات ما ایستاده است. این انسانیت است که همیشه باید حضور داشته باشد. تنها تفاوت این است که انسانیت در بعدی دیگر جای دارد و توانایی ها ما در بعد دیگری قرار می گیرند. ارکی که همه جا با دوربین اش حاضر بود، قدرت حضورش را بطور کنشی نشان نمی داد بلکه بدنبال بعدی بود که از توانایی ها، مقدورات و آگاهی های ≪انسانی≫نسخهء خوبی بدست آورد. می خواست همجواری کند و در کنار انسان ها باشد. همجوار بودن، یعنی بودن در کنار دیگری است. حتی اگر کاری انجام ندهی اما بودن ات بسی معنی دارد. در بازی فوتبال زمانی که با پنالتی تکلیف روشن میشود، یکی به توپ می کوبد و دیگری می خواهد دفاع کند. اما چرا به صفی از دیگر بازیکنان که شانه به شانه و دست بر دوش هم ایستاده اند نیاز است؟ اینکه ما چگونه بتوانیم یاد بگیریم چگونه می توان همجوار بود وحضورداشت، امری ساده نیست. اینجا سخن از ≪بعد انسانیت≫ است؛ حضوری حاکم و قابل لمس. کاری که یک رهبر ارکستر می کند. بودنش برای کل ارکستر مهم است، همراهی با خواننده از سوی او کاری سحرآمیز است. این موجب می شود سطح ≪اجرا≫ فراز یابد. در جایی نیزرهبرارکستر نشان می دهد که خواننده بداند مقطعی مهم از اجرای کنسرت جریان دارد. همهء اینها برای این است که خیزشی سحرآمیز و نادیدنی باید روی دهد.
خشونت کمتر
ماندلا می گوید: چه کسی بغیراززندانیان وجود دارد؟ نگهبان ها هم هستند! نگهبانی وقتی همسر ماندلا برای ملاقات به زندان می آمد می گفت: ≪وقت تمام شد!≫ و نگهبان دیگری می گفت: ≪خانم ماندلا، پنج دقیقه دیگر!≫ و یکی از این نگهبانان با ملاحظه در مراسم اعطای ریاست جمهوری به ماندلا حضور افتخاری داشت. برای همین، در این سالن ممکن است مسائلی برای تو آشکار بشود که اسا سارینن در بروز آن هیچ نقشی نداشته است بلکه تو خودت عامل این اتفاق هستی. تو در درون محیطی هستی در فضایی هستی که قرار نیست کاری انجام بدهی، اما می دهی. باری، پزشکی متخصص سرطان سال ها پس از اینکه در یکی از سمینار های من شرکت داشت، به من گفت که در آن سمینار افکاری و پرسش هایی در ذهن او تراوید. او از خود پرسیده بود: رنگ دیوارهای سالن انتظار در بخش شرطان چه باشد؟ چه وسایلی با چه کارمندی همراه باشند؟ با چه لحنی کارکنان با هم حرف بزنند؟ ارتباط با محیط اطرافمان بسیار مهم است. انچه که برای دیگری بنیادین است برای من کاملا ناشناخته است و نمی توانم برآن احاطه داشته باشم، دقیقا می تواند برای من درحکم یک اشراف و جرقه فکری بسیار اساسی و مهم باشد. از این رو لازم می بینم که دردروس خودم سمت گیری باری این باشد در راستای یافتن بالانس و توازن در برابر آنچه که می تواند چالش در برابر ما باشد، توانا شویم.
تاویل ما از یک واقعه باید به مرور زمان جان بگیرد. بسیاری اوقات ما گمان می کنیم که ≪پدیده≫ ها آن چیزی هستند که مشاهده می شوند در حالیکه امکان دارد پس از اشراف بیشتر، آن پدیده را ≪در برابر≫ آن واقعیتی ببینیم که در پس آن پدیده است. مفاهیمی که تو با آنها سر و کار داری، ودرک تو از آن پدیده، به تو این امکان را می دهند که رویه هایی ازآن پدیده را، بخش هایی از آن پدیده را میبینی. اما نه همهء آن را! دراین فضا، یکی از آماج این است که بدانی روش نگاه تو به مسائل، روش تو برای کسب تجربه، یک روش بسیط تعریف شده نیست. نسخهء تو برای برخورد با مسائل یک نسخهء همیشگی نیست و می تواند متفاوت باشد. شاید تو بخواهی که نسخهء قابل تحقق تو به شکل دیگری متحقق شود. برای مثال می توان به روش سخن گفتن و نطق کردن ما اشاره کرد. بجاست که ما از یک روش همیشگی استفاده نکنیم. از من اگر پرسیده شود: اسا! مفاهیم استاندارد برای تو چه هستند؟ پاسخ من این است که من چنین چیزی را ندارم زیرا قرار نیست از قبل بدانیم من چه می خواهم بگویم. استانداردی و لیستی از مفاهیم در اختیار من نیست. بلکه با پدیده ها پیش می روم. پدیده ها یکسان نیستند. مانند رهبر ارکستری که هر بار برای سمفونی یکسانی، اجرای بهتری را دنبال می کند. لحظاتی در زندگی که فراز می یابند، در ذهن، در کنش و در دریافت ما تازگی می آفرینند. سخن از امکانی جدید برای آن پدیده، درارتباط با تو است. خودت را برای پدیده، برای تجلی کوک می کنی. از نوکیا بگویم. برای نوکیا یک دهه سه تجلی، سه پدیدهء قابل مشاهده وجود داشت؛ حضور، همجواری و شگفتی آفرینی. این ها بنیادین بودند و درتاریخ فنلاند نادر بودند. اگر قرار باشد از تکرار این مهم سخن بگوییم، داشتن این سه پدیده در کنار هم ضروری است. به این تصویر بنگرید، تیم پاتیناژ زنان: نمی توان گفت تفاوت آنها در چیست، کی کاپیتان است؟ همه گویی ≪یکی≫ شده اند! در این نوع ورزش نمی توان مانند فوتبال ≪نمایش های عالی فردی≫ را دید. ≪هماهنگی≫ در این سبک ورزش، تمامیت پدیده را نشان می دهد. من می گویم در این سبک ورزش، ≪خشونت≫ کمتری دیده می شود. دربیان واظهاراینها ≪خشونت≫ دیده نمی شود! باید آموخت که در بیان یک پدیده ≪خشونت≫ کمتری را نشان داد. می توان سحر آمیز باشیم اما ضرورتا همجواری را در چنته نداریم! غیر قابل انکار است این مهم، که باید از خود، و از طریق دیگری، یک تاثیری بیافرینیم. دوستی ازمن پرسید: اسا! آیا این اواخر کتابی جالب خوانده ای؟ پاسخ دادم که در طول یک پرواز به سنگاپور خواندم. زیرا در این کتاب[3] نکته ای بنیادین بود: که در پس آموزه های مکتب بودا و مسیح، این نشان و ویژگی ساختارانسان است که برای یک ≪رفرم رادیکال≫ همیشه آمادگی دارد. با جریان یافتن در زمینه های گوناگون نسخه های گوناگون می یابیم.
همجواری در برابر ماندگاری
چرا در هنگام اجرا و انجام و تحقق ≪پدیده ای≫، ازیاران وهمگامان قدیم می خواهیم که همراه ما باشند؟ هرچند که بیمار و فرسوده هستند! چرا این اینقدرمهم است، چرا این حضور مهم است؟ همسر من اکثرا شب زنده داری می کند واز جمله مراسم اسکار را دنبال میکند. و سپس از کسانیکه من از آنها خوشم می آید می گوید. از جمله از لیدی گاگا! در اسکار امسال! و تاکید بر آن از سوی همسرم مرا به این نکته کشاند که نگاه کنم و ببینم چه چیزی در آن دیدنی و متفاوت است. و آن را در یافتم! لیدی گاگا در پشت پیانویی سفید می خواند، از قربانیان خشونت می خواند و پشت سر او گروهی ایستاده اند و همراهی می کنند، نکته عطف این جاست که تک تک افراد این گروه خود ≪قربانیان خشونت (تجاوز)≫ هستند. این افراد، در مراسم اسکار و در برابر تمام جهان که نظاره گرآنهاست ایستاده اند! شجاعت و جالب برای من این است که لیدی گا گا نیزخودش مورد تجاوز قرار گرفته است.
مفاهیم ما برای ما در حکم کمیت ها هستند. کم و زیاد می شوند. بهرمندی ازآنها ثابت نیست. پس چرا باید در درون آنها گرفتار و محدود ماند؟ بیوه ارکی به من عکسی از تابوت ارکی را نشان داد. متفاوت بود! زیرا پسر ارکی آنرا نقاشی کرده بود. بیاد ماندلا افتادم که دگرگونی های مقدور است. علاقه و توجه به دیگری و ممنون بودن از دیگری می تواند دو سویه باشد. در درون ما، در روح ما، دگرگونی ها شکل می گیرند و باید به جلوه آورده شوند. پس تو هستی و دیگری، اما یک ≪نیروی≫ سوم ما را باز می دارد! این نیروی سوم چیست؟ چه چیزی ما را از تاثیر بر دیگری باز می دارد: ≪واقعیت≫ به گونه ای تعریف شده است که در جواراین تعریف ما کمترازآنچه هستیم، می مانیم. در کنار و در درون شرایط، واقعیت می گوید ≪اینگونه بمان≫، و تو نمی خواهی تاثیری بر آن بگذاری. تنها می نشینی. درحالیکه زایش و زایایی نیاز به دو عامل دارد. لیدی گاگا درترانه ای که از تجاوزواینکه خود نیز قربانی آن بوده است و آنهم دراسکار می گوید تا دیگر این نیروی سوم بیشترازاو نباشد. قرارنیست با یک نسخه تا آخرزندگی سر کنیم.
فکر کنیم در گروهی هست متشکل از شش نفر؛ شش تا ≪یک≫. و میزان تسلط این افراد به زبان انگلیسی را با اعداد نشان می دهند.یکی فنلاندی است و ٠.٨ بلد است و کم حرف است. یکی استرالیایی است و خوب بلد است و پر حرف است اما در جواراین فنلاندی کم حرف، همهء مهارت اش را نشان نمی دهد و در حد ٠.٨ می ماند. یکی بانویی است که بر زن بودنش تاکید دارد و از حضور مردها کمی در خود می رود و در سطح ٠.٨ می ماند. و خلاصه اینکه هر شش نفر دو دهم از مهارت خود را نمی توانند به جلوه آورند و ٠.٨ می شوند. چگونه می توان به سطح ١.٢ رسید. آن فرد استرالیایی حتما در آن سطح هست. و می داند که هست. اما در چنین فضایی نبوده است. ولی هست! پس می خواهد که برسد به سطح ١.٢ و می رسد. و به همین روال هر کدام از این افراد می توانند از درون این هارمونی گروه، خود را به سطح بالاتری برسانند مشروط به اینکه خود را در این گروه راحت و در همجواری هم احساس کنند و مهارت خود را بکار بگیرند. اکنون: حاصل یک به توان شش می شود ≪یک≫، حاصل ٠.٨ به توان شش می شود ٠.٢٦ و ١.٢ به توان شش می شود ٢.٩٩. نوکیا آنزمانی که در اوج بود ادعا می کرد با همین ضریب ٢.٩٩ پیش می رود.
[1] Kirsi Pakkanen
[2] Erkki Pirtola
[1] Living Buddha, Living Christ[4]
۴(اسا سآریین در هنگام گفتن این مطلب نمی تواند جلوی تاثر خود را بگیرد).