روشنفکر/ «اسا سآرینن» Esa Saarinen یکی از چند فیلسوف شناخته شدهء فنلاند است. وی از محبوبیت ویژه ای در بین فنلاندی ها برخوردار است و دلیل این محبوبیت، کنش روشنفکرانه او برای کشاندن فلسفه به زندگی روزمره مردم است یا آنچنان که خودش می گوید ≪ فایدهء فلسفه برای دانش، بیشتر فلسفی نیست بلکه برای کاربرد آن در زندگی واقعی انسان هاست≫. در مجموعه درس های پیش رو که در بهار سال جاری برگزار شده اند، او به یکی از رویکردهای فرهنگ ≪اجتماعی≫ مردم فنلاند انتقاد می کند. رویکردی که آن را می توان ارجحیت و تقدم روش و اسلوب زندگی ≪فردی≫ بر زندگی ≪اجتماعی≫ دانست. این پدیده هر چند که در کشورهای اسکاندیناوی در سطح عموم دیده می شود اما در فنلاند مورد توجه بیشتری قرار می گیرد.
پس از مرور این درس ها، از زاویهء دیدِ «اسا سآرینن»، شباهت های بسیاری بین ≪مخاطبین≫ این دروس و منِ ≪ایرانی≫ یافتم. چراکه ایرانیان در زمینهء ≪کار گروهی≫، به شدت طرفدار مشی ها و روش های فردی هستند تا اجتماعی. دوری ایرانیان از کار با گروه و گوشه گیری گروهها از کار با یکدیگر، شاید هیچ زمانی چون امروز، در اپوزیسیون حکومت اسلامی ایران و بویژه در برونمرز، مطرح نبوده است. تارنمای روشنفکر درس چهارم از این مجموعه را تحت عنوان «لبخند آپولون»، به حضورتان تقدیم می کند.
کاربرد فلسفه زندگی
از طریق انسان و کنش او جهان زاده می شود. نگرش ها و مواضع ما سرچشمهء این کنش هستند و طبیعی است که این پروسه دارای دو بخش است: انسان و محیط اجتماعی او. هر چقدر تو بیشتر باشی و سهم تو بیشتر باشد می توان گفت که انسان، کنشی دینامیک دارد. این دینامیسم اما بخاطر انسانیت و ویژگی های انسان، ≪دینامیکی ظریف≫ است که در رابطه با دیگر انسان ها بروز می دهد. ظرافت این تحول نباید از نظر بیافتد زیرا لحظه های زندگی انسان مدام به جلو میروند و همهء واکنش ها و تاثیرات این ≪بودن≫ انسانی، همانند امواجی می ماند که با هم کاراکترهای محیطی و فرهنگی را می سازند. همکاری من با م. آ. نوم مینن[1]، که کاراکتری منحصر بفرد در زندگی من بود. برایم این ظرافت را عینی می ساخت. گویی ≪آپولونی≫ که لبخند می زند. هنرمندی که موزیک اش همیشه ممکن ها را به جلو می برند. نیروی مثبت، عمق معلومات و ذهن تحلیلی او همیشه با هم وجود دارند. و ممکن ها را به پیش رو می آورند. زمانی با هم در جمعی بودیم. او به ساختمانی اشاره کرد و به اتاقی که در آن شبح دیده شده است یا وجود دارد. با تعجب با او برخورد شد که آیا به اشباح اعتقاد و باور دارد؟ گفت: ≪من نمی دانم که اشباح هستند یا نیستند اما اگر در این اتاق هست، بسیار خوب،خوب، مشکلی نیست! کنار می آییم!≫ ما نباید همیشه بدنبال توضیحات باشیم. نباید همیشه به موشکافی ها برویم. هواپیمایی را با شلیک سرنگون می کنند. این قبل از هر چیز یک ≪فکت≫ است و ادعا نیست که چنین عملی روی داده است. هواپیمایی سرنگون شده است. در زندگی، تو نیز، میدانی که نمی دانی و میدانی که میدانی؛ و آخر اینکه؛ ≪چقدر می دانی≫! به بیانی از خود می پرسی که تو جزئی از کدام مجموعهء کلان هستی؟ چیزی هست و یا نیست! اسرار آمیز بودن یک اتاق! تو چگونه خود را با این گونه ها تطبیق می دهی چگونه تو با تو، در یک ارتباط شفاف هستید؟ تا کجا به عمق خودت میرسی؟ چی مهم تر است: آنچه که هست و یا اینکه تو با آنچه که هست چه میکنی؟
فلسفه خپلها
بسیاری از مسائل چند گونه اند و چند جنبه اند. ما همچنان که هستیم می مانیم. و یا اینکه با آنچه که هست رویا رو می شویم. شناختن نت های موسیقی، به زبان های مختلف، به تو این امکان را می دهد که بیشتر از دیگران بشنوی. آشنایی و قبول دیگر ≪هست≫ ها یعنی اینکه تو هستی و جریان داری. نادیده گرفتن و رد دیگران، رد و قبول هستی خود است. به یک مدل زیبا و جذاب بیاندیشیم. بعضی انسان ها از لحاظ فیزیکی فوق العاده هستند. فریبا و مدهوش کننده هستند. از هر زاویه ای به آنها نگاه کنی دیدنی هستند. اما مهم این است که بودن خودمان را، بدون اینکه خود را با این ≪مسحورکنندگان≫ مقایسه بکنیم، بپذیریم. اگر دست های ما کوتاه است و کشیده نیست، پاهایمان چه قواره ای دارند و هیکل مان چه شکلی است، باید راه برویم، زندگی کنیم و از فیزیک خود استفاده نماییم. خسته از بودن خود نباشیم. پریزیدنت مارتی آهتیساری[2] بی شک شناخته شده ترین فنلاندی در جهان ماست که بخاطر کارها و زندگی ≪صلح دوستانه≫ اش از احترام جهانی برخوردار است. زبان انگلیسی اش چگونه است؟ تلفظ او نه تنها تلفظ آکسفوردی نیست بلکه تلفظی ≪ساده≫ و با لحن فنلاندی است. آیا این ویژگی تا چه حد در پروسه های صلح دوستانه مهم است؟ این همان ≪فلسفهء خپل ها≫ ست که می توان با آن زندگی کرد. من با این فلسفه باید زندگی بکنم یا نه؟ بحث اینجاست! شدنی ها را در نظر داشته باشیم. شدن غیر قابل انکار است. اما آنچه که ≪هست≫، همه چیز است، و کفایت می کند.
گروه بیتلس در شروع یک گروه راک کوچکی بود. باید گسترده شد. وسعت یافت. رسید به استادیوم ها. اما قبل از اینکه به این سطح برسیم باید بدنبال کیفیت ها و درخود، بدنبال کیفی بودن باشیم. ترکیبی از اینکه: ≪چه می توانی بکنی و چگونه≫؟ این مهم است. تفکر سیستماتیک مهم است، در درون آن قرار است شناور باشیم، اما اینکه بطور طبیعی بتوانی روان باشی، ملودی زندگی تو با فلسفهء زندگی تو شنیده شود! این مهم تر است. زندگی نوعی خنیاگری است.
هر سال می توان به پدر خود گفت: ≪می خواهی با هم جای برویم مسافرتی برویم، به یک کشوری مسافرت کنیم؟≫ ممکن است پدرت بیحوصله و از این پیشنهاد تو خسته شود، زیرا بودن در اقلیم زندگی اش را بیشتر می خواهد. از این رو تکرار و یکرویه دیدن امور ملال آور است. نسبت به زمان خود، با کدام ملودی پیش می رویم، رنگ اصلی ما چیست چه سایه و طیفی بر رنگ ما تاثیر دارد؟ این به تنهایی کفایت نمی کند که تو موثری و تاثیر می پذیری. بلکه باید دید که دیگران چگونه اند، آیا شرایط آنها خوب است؟ دراینجا، درسی ساده و به حاشیه رانده شده را مرور کنیم: ≪خیرخواهی≫ بسیار مهم است. تنها خیر خواهی است که ارتباط انسانی را سالم نگاه میدارد. زمانی که در خیابان به من حمله شد و با چاقو مجروح شدم، پرسش مردم از من این بود: اسا! چه دگرگونی در نگاه تو به زندگی و مسائل روی داد؟ از همدلی و همسویی انسان ها کاملا شگفت زده شدم. مدتی گیج بودم اما تنها یک چیز برای مسلم شد و آن اینکه: این را نمی شد حدس زد! که انسان ها اینگونه اند و اینگونه هم هستند. از آنسو، پس از این شوک مهیب، هر چند با فیس بوک می توان حمایت و رضایت را دید، اما همدلی ها در این دوران عجیب بود. به بیانی می توانم بگویم که برای اینکه ما بتوانیم اشراف بهتری بر مسائل داشته باشیم باید گاهی اتفاقی بیافتد و با دید تازه ای به مسائل بنگریم. دید و نگرش تازه که تو را در برابر این پرسش قرار دهد :آیا تجربهء من به بیش از این هم می رسد و بیش از این هم می تواند کار کند؟ هر از چند گاه باید از نو همه چیز را بازبینی کرد.
بودن و ماندن در درون سیستم ها لاجرم است ولی بی شک دست یابی به مفاهیم جدید و بازبینی مفاهیم و خلق مفاهیم جدید نیز ضروری است. بطور عملی مفاهیم تازه در برابر این پرسش قرار می گیرند که آیا این ≪واژه، ترکیب≫ می تواند گیرا تر از همگونه های خود برای مخاطبین باشد. آیا از بودن خود بیشتر دفاع می کند و می ایستد و یا به بازبینی می پردازد. آیا توان بدوش کشیدن مفاهیم بیشتری را دارد. در زمان کوتاه تری به نتیجه می رسد آیا در هم کوبنده تر است؟ باید مثبت اندیشید تا در رابطه با عواطف انسان ها بدنبال نتیجه و روش تاثیر بهتری گشت. که بتواند الهام بخشد و الهام بهتری بخشد. همدلی و سمپاتیک بودن اگر از راه تاثیر متقابل باشد بهتر کار میکند. لیدی گاگا که از دید من سبک و کارش گیرا و پویا است در مصاحبه با مجلهء تایم می گوید با کارشناسان در تماس ا ست تا به این مفهوم بپردازد که بتوان ≪دوستانه و عاشقانه≫ بود و ماند. این نگرش گیرا ست زیرا جوانان با جنس متفاوتی از عواطف سر و کار دارند، راحت تر شگفت زده می شود.
نوزاد پویا
روش هاییکه برای کار با یکدیگر در این دروس بکار می گیریم، برای ما می تواند فی البداهه نیز باشد، اما مهم تاثیر آن در آینده است. تجربه از این سالن و بغل دستی ها با راهنمایی روی نمی دهد و بدست نمی آید، تجربه همان چیزی است که اتفاق می افتد. و هر تجربه ای می تواند برای ما امکان ≪بذرکاری≫ برای ادامه را بیافریند. اگر سمینارهای ما یک هفتهای باشد و افراد با هم در تماس باشند و در آن فضا زندگی کنند، نتایج می توانند متفاوت باشند. بویژه که وقتی من از سالن خارج می شوم، نبود من، فضای مناسبی است که افراد با هم در تبادلی متفاوت قرار بگیرند. ما خودمان را در شرایط گوناگون، بطور متفاوتی زیر نظر داریم. و بسته به اینکه چگونه ما خود را زیر نظر داریم، ارتباط می سازیم. من زمانی از تحقیقات روی نوازدان لذت می بردم و بسیار جذب آن شده بودم. نوزاد بر خلاف نگاه و فرضیه های قدیمی، بسیار به محیط اطرافش حساس است. در قهوه خانه ای نشسته بودم و تازه از خواندن یک مقالهء تحقیقاتی روی نوزادان به قلم یک کارشناس فارغ شده بودم. نوزادی چند ماهه که آنرا می شناختم در آغوش پدرش وارد شد و با دعوت من در روبروی من قرار گرفت. از مقاله و نویسنده و نتایج تحقیقات تازه روی ارتباط نوزادان با محیط اطرافشان به پدر نوزاد گفتم. با اشتیاق زیادی هم گفتم. و این روند به نقطهء عطفی رسید، زمانیکه نوزاد یکباره توجه ویژه ای به من نشان داد و حرف های من را با دقت دنبال می کرد. پس، می توان با نوزاد ارتباط برقرار کرد. می توان برای نوزاد، بالغی گیراتر از بقیه بود. ارتباطی بدون کلام اما قابل فهم. برای تو نیز وقایع می تواند اینگونه باشند. قضیه در بهترین زمان و مکان خود در حال روی دادن است اما از میدان توجه ما دور است. فردی که قابلیت و هوش برای کارکردن در سیستم ها را دارد بطور متبادل و هدفمند، کلیت ها را تشخیص می دهد و از درون آنها خود را و سپس کلیت ها را شکل می بخشد. این کنش اغلب بدون اختیار و غریزی است. هوش سیستماتیک بدون کلیت ها نمی تواند کار کند. اما بدون قرار گرفتن در کلیت ها نیزنمی توان آنها را فهمید. برای مثال، درهرسیستم تجاری، منطقی خاص وجود دارد که مشتریان و بازار بر آن اشراف دارند. شما بدون ورود به آن سیستم نمی توانید این منطق را بفهمید. با اینکه همیشه مشتری و یا فروشنده و یا کاسب بوده اید.
طبیعی و بی مانع پیش رفتن یک ارتباط در شرایط غیر کلامی هم مقدور است است. برای ارتباط با یک سیستم ما همیشه نیاز به دانستن از زیر بنا داریم. و یا اگر دقیق تر بگویم، انسان همیشه بدنبال این است که زیربنا برای کار او آماده باشد و یا اینکه زیر بنا را بشناسد تا ارتباط را برقرار نماید. اما جالب اینجاست که انسان از راه اندیشیدن و عمیق شدن در سیستم می تواند زیر بنا را فعال نماید. تنها کافی است که مشترکاتی با آن زیر بنا داشته باشد. مانند اینکه با ورود به کتابخانه ای یا دپارتمانی نیاز به آگاهی دارید تا بهتر بشناسید و عمل کنید. دو روش در پیش شماست: خود تان از محیط دریافتی داشته باشید و یا اینکه از کارمندی جویا شوید. بسیاری از اوقات با گذاشتن وقت و شناخت از راه تجربه و زمینه خود، نتیجه بهتری می دهد تا از کارمند اطلاعات جویا شوید. یک ≪فاکتور≫ مشترک ناشناخته می تواند در حکم یک فاکتور پتانسیلی فعال کار کند وقتی پتانسیل ها کار کنند. اگر ≪امکان≫ اولیه، خود را نشان دهد امکانات آتی بدنبال آن می آیند اما اگر پنهان بماند روند ادامه نخواهد یافت. باید به کنش چنگ زد و آنرا چسبید. و این به شرط آن است که نیاز به این کنش را حس کنیم.
زمانیکه محمد علی ٣٢ ساله است، در برابر جورج فورمن ٤٠ ساله قرار می گیرد. علی رسوایی و مشکلات پس از سرباز زدن از رفتن به سربازی را پشت سر دارد. شواهد نشان می دهد که فورمن کوبنده تر است. در زئیر محمد علی با قبول ضربات فورمن برای خود پتانسیل ضربه می سازد و کامل ناتوان در راند های اول نشان می دهد و از طناب ها کمک می گیرد. او پذیرفته است در میان کلیت قرار دارد و در رابطه با آن در آغاز، بی کلام است، و در درون آن شرایط پیش می رود اما از فعالیت خود نمی کاهد. این فعالیت بدنبال پتانسیل های موجود است. استفاده علی از طناب های رینگ از به هدر رفتن انرژی او جلوگیری می کند اما فورمن مدام در حرکت است. علی بدنبال یافتن ریتمی از درون این کلیت است و بدنبال زمان مناسب برای لحظات شگفتی آفرین است.
محسن ذاکری
بیست و یکم ژولای دو هزار و شانزده میلادی
[1] M. A. Numminen
[2] Martti Ahtisaari
تهیه شده در گروه اندیشه روشنفکر