روشنفکر/درس دوم : سطوح کار
«اسا سآرینن» Esa Saarine یکی از چند فیلسوف شناخته شدهء فنلاند است. وی از محبوبیت ویژه ای در بین فنلاندی ها برخوردار است و دلیل این محبوبیت، کنش روشنفکرانه او برای کشاندن فلسفه به زندگی روزمره مردم است یا آنچنان که خودش می گوید ≪ فایدهء فلسفه برای دانش، بیشتر فلسفی نیست بلکه برای کاربرد آن در زندگی واقعی انسان هاست≫. در مجموعه درس های پیش رو که در بهار سال جاری برگزار شده اند، او به یکی از رویکردهای فرهنگ ≪اجتماعی≫ مردم فنلاند انتقاد می کند. رویکردی که آن را می توان ارجحیت و تقدم روش و اسلوب زندگی ≪فردی≫ بر زندگی ≪اجتماعی≫ دانست. این پدیده هر چند که در کشورهای اسکاندیناوی در سطح عموم دیده می شود اما در فنلاند مورد توجه بیشتری قرار می گیرد.
پس از مرور این درس ها، از زاویهء دیدِ «اسا سآرینن»، شباهت های بسیاری بین ≪مخاطبین≫ این دروس و منِ ≪ایرانی≫ یافتم. چراکه ایرانیان در زمینهء ≪کار گروهی≫، به شدت طرفدار مشی ها و روش های فردی هستند تا اجتماعی. دوری ایرانیان از کار با گروه و گوشه گیری گروهها از کار با یکدیگر، شاید هیچ زمانی چون امروز، در اپوزیسیون حکومت اسلامی ایران و بویژه در برونمرز، مطرح نبوده است. تارنمای روشنفکر درس دوم از این مجموعه را به حضورتان تقدیم می کند.
حضور فیزیکی
اسا سارینن اینگونه درس دوم را پی می گیرد: همچنان تاکید می کنم این مهم است که شما این دروس را تنها برای پاس کردن دنبال نکنید. بلکه با حرکت کردن و به اینجا آمدن و وقت گذاشتن و در دینامیسم این جمع شرکت کردن و از خود ≪گفتن≫ برای ارتباط و تماس با دیگران، حرکت داشته باشید. باز یاد آوری می کنم بیشترازافلاطون دانستن هدف این سمینار ها نیست بلکه تو باید بتوانی از ≪ماشین≫ وجودت بیشتر بدانی و عملکرد آن را بهتر بشناسی و از آن بهتر استفاده کنی. تو می توانی بسیار وسیع از دانش ≪بدنسازی≫ بدانی و بیاموزی. اما با تمرین در سالن، بخش زیادی از عضلات درشت و ریز تو بکار می افتند و این کارکرد در لابلای آگاهی ها دیده نمی شود.
انسان برای شناختن خود و بیرون از خود به واژه ها و مفاهیم نیازمند است. آنچه برای شناخت از خود و داشتن ≪حرکت≫ از خود به بیرون مهم است، ≪مفاهیم≫ هستند. ما باید بتوانیم بدانیم و بشناسیم این را که چگونه با مفاهیم مسائل را بهم ربط می دهیم. آیا می توانیم از طریق مفاهیم به میدان بزرگتری از درک ≪اکنون≫ خود برسیم. آیا می توانیم برای رسیدن به آن میدان، درک بیشتر و حرکت بر اساس درک بیشتر، با زمانبندی کار کنیم. یعنی اینکه به خود بگوییم تا سه ماه دیگر من از خودم بیشتر خواهم دانست. آیا تا سه ماه دیگرچند تا از پرشس های اساسی و ذاتی ما پاسخ و یا راه بسوی پاسخ را خواهند یافت؟ بنابرین می بینیم که ≪کار≫ با تفکر را می توان و باید تمرین کرد.
ارتباط آلگوریتمی
اگر از تو پرسش شود که حاصل هفت ضربدر هشت چه میشود چه بسا بدون هیچ وقفه ای جواب دهی. این توانایی با تمرین در تو ایجاد یک آگاهی کرده است که بطور اتوماتیک فکر تو جواب را می یابد. اما آیا در برابر یک معادلهء آلگوریتمی هم اینگونه هستی؟ آیا تاکنون فکر کرده ای که ≪فکر≫ تو تا چه حد در انجام نوع تفکر آلگوریتمی توانا است؟ تا چه حد فکر باید مستقل بماند تا بتواند با معادلات هم همراه باشد و از راه آن معادلات کار کند. برای جایگزینی درست ≪مجهول≫ و ≪معلوم≫ یک معادله باید کار بسیار بیشتری کرد تا این دو از هم دور نیافتند و بتوانی به نتیجه درست برسی. می دانیم که در فنلاند مهندسین بسیار مجرب و خوبی هست و شناخته شده هستند و این سطح علمی فنلاند اعتبار دارد. اینان باید در برابر مسائل اجتماع و محیط خود کارآمد باشند واز این دو ≪حمایت≫ کنند. اما در عمل گویی اینگونه نیست. چه بسیار از ≪معادلاتی≫ که در ذهن آنها بس جا افتاده و روان هستند، برای کنش در محیط اطراف آنها ≪نازک≫ شده اند و دیگر معادلاتی مستحکم نیستند. براحتی می توانند نتایج غلطی را از معادلات خود استنتاج کنند. این بدان معنی است که معادلات ذهن ما از ≪محیط≫ به ≪محیط≫ تفاوت می یابند و کارکرد یکسان ندارند. برای اینگونه چالش ها باید چه کرد؟ پاسخی این میتواند باشد که باید ذهن ما بتواند انعکاس سازی نماید. تفکر ≪منعکس سازنده≫ همان تفکری است که سر و کار داشتن با آن روان و اتوماتیک نیست. تو دارای استعداد بالقوه و پتانسیل هستی، بروز نتایج غلط و شکست ها دلیلی بر اینکه در تو پتانسیل بالقوه نیست نمی باشد، اما این پتانسیل ها ضرورتا به مسائل پاسخ نمی دهند. سریع هم می توانی باشی، معادلات را هم در ذهن داری، اما رسیدن به پاسخ و روش درست، بالقوه ای نیست. حرکت فکر از سطح به سطح و محیط به محیط از تو ≪امکانات≫ بیشتری را می طلبد. سرعت تو ≪نشاندهندهء≫ هوش تو است. هوش تو در شرایط خاصی خوب کار می کند اما در همهء شرایط نمی تواند خوب کار کند. هوش، بدون ≪آموزش≫ خوب، موفق نیست. در مدرسه و کلاس با آن آموزش (امکانات). هوش کارش را انجام می دهد. می پرسی پس مشکل کجاست؟ تحقیقیاتی که استانوویچ[1] روی هوش انجام داده است نشان میدهد که هوش از این نمی گوید که ما چگونه در برابر ≪من≫ و ≪سوگیری من≫ کارکرد ذهنی داریم . اینکه من چگونه ≪سوگیری≫ می کنم و تا چه حد این سوگیری یا جهت گیری من، آگاهانه است ربط زیادی به هوش ندارد. چه بسا هوشی که ناآگاهانه سمت و سو می گزیند.
ارزیابی محیط
اگر خود را، تنها در میان یک منظره، یک تابلوی ابری تصورکنیم، در درون این منظره راه ارتباطی برای ما با بیرون نیست. مگر آنکه به سمت ≪افق≫ بنگریم یا بچرخیم. آنگاه ≪لحظه افق≫ در برابر ماست و امکان راهی برای برونرفت از این منظرهء ابری وجود می یابد. این همان لحظهء زایش ≪فکر پویا≫ است. لحظه ای که تو می خواهی شنیده شوی. از این پس، انتخاب مسیر با تو است. سنگی را در کنار کرمی زیر خاک در نظر آوریم. سنگ هست اما نمی جنبد. کرم به یک سویی خواهد رفت. خود را بسویی خواهد کشاند. به جایی خواهد رسید. این با ارزیابی از محیط و لحظهء افق ممکن می شود و باید در حکم ≪منطق≫ تو در زندگی باشد. منطقی که خواهان شنیدن آوای زنجره هاست. تولد سمفونی وجود خود! خودی که خواهان ورق زدن است و ادامه را مشاهده می کند. سنگ نمان و انعکاسی از محیط باش و به ارزیابی از محیط همت گمار! اگر یادداشت هایت را منظم می نوشتی، میدیدی که امروزات با تلاشی در گذشته مشترک است و بخشی از گذشته است. همیشه در زمانی که می خواهی نتیجه دیده نمی شود. پس از اینکه این منطق را از آن خود ساختی باید با منطق دیگری هم خو بگیری. منطق ≪ناگهانی≫ بودن!
نباید از یاد برد که همه چیز در طبیعت ≪ناگهانی≫ است. فنلاندی ها این مفهوم ≪ناگهانی≫ بودن طبیعت را خوب می فهمند زیرا پس از زمستان بلند، آمدن بهار، یکباره است. یکباره همه چیز را سبز می بینی! منطق نو، منطقی که با استدلال عقلی قابل درک نیست و قابل مشاهده هم نیست. باید به معنای نویی باور پیدا کنی و برای این معنای نو حرکت نمایی. حرکت، تجربهء نو و سپس ارزش نو، که بدان میرسی. مثالی بیاورم. برای هر کسی همیشه در آغاز، حضور در برابر جمعیت و مخاطبین همراه با هیجان و دلشوره است. چیزی که مطلوب نیست. اما با تمرین یاد میگیری از این هیجان استفادهء مثبت نمایی و انرژی بگیری، آن را طبیعی بدانی و کنترل بر آن را آسان ندانی. و با تمرین حتی این هیجان تو را شارژ هم می کند. طبیعت ناگهانی و غیر قابل کنترل هیجان، با تمرین در اختیار و مناسب تو خواهد شد.
سرمست از خود
بعضی از خود راضی اند، همیشه راضی اند. از بودن خود سر مست اند. همچون دونالد ترامپ که از ≪بودن≫ خود راضی است. این افراد عاشق بودن خود هستند و موفق هم هستند. بد هم نیست. هرچند، سرمستی از خود با اینکه بگویی ≪من می درخشم≫ فاصله زیادی دارد. تو، سر انجام کی خواهی درخشید؟ کی فریاد خواهی زد؟ هیچوقت؟ آیا نمی توان یک مادر فوق العاده بود و درخشیدن خود را در قالب یک مادر دید؟ آیا نمی توان مادر یک خانواده بود و هر روز و تا سال ها درخشیدن خود را دید؟ و بسیار موفق تر از من ≪فیلسوف≫ بود؟ از کافی بودن باید خسته شوی و بیشتر بخواهی! چرا بیشتر نه؟ این بیشتر شدن ممکن است! همهء ما همچون ≪سمفونی≫ در حال زاده شدن هستیم. اما شرطی را باید پذیرفت و آن اینکه سمفونی را همه چیز با هم می سازد: احساسات، عواطف، وظایف، علایق … همه با هم سمفونی را می سازند. بی ≪جزئیات≫ هرگز نخواهی درخشید! جزئیات را از یاد نبرتا بتوانی تلاش از راه های مختلف را برای شنیدن آوای زنجره ها یاد بگیری. هرگاه موفق نشدی باید بدانی که در جزئیات دقت کافی نداشته ای. یکی از ویژگی های کار گروهی افزایش جزییات است. سطحی کاملا جدید را با کار گروهی روبرو می شویم. تماس و ارتباط با دیگران همچون یک سمفونی است.
در درس قبلی از ≪شاید≫ و≪و≫ سخن گفتیم. زندگی انسانی، همیشه از حرکت می گوید و هر چه تو را از بودن در مرکز و در اصل جریان و گاهی در کنار جریان بودن باز دارد، تو را از حرکت باز داشته است و باز میدارد. گویی به میکده ای میروی و تشنه ای و می خواهی لبی تر کنی. همه صندلی ها پر است و تنها یک صندلی در کناری، در گوشه ای آزاد است. انتخاب با توست.
باید بیش از آنکه بدانی که چه ≪میدانی≫، بدانی که به چه در خود ≪باور≫ داری و به چه در زندگی باور داری. تا چه اندازه باور داری که به مکانی، مراسمی و جمعی متعلقی و ≪مقدمت خیر است≫؟ فکر کنیم که این دروس برای چه کسانی است؟ دانشجویان؟ فارغ التحصیلان؟ فردی که از اینجا می گذرد و کنجکاو است؟ والدین دانشجویان؟ به بیانی، ≪تفکر بین سیستمی≫ متعلق به کیست و برای کیست؟ این افتخاری است که دانشجویی بیاید به من بگوید: این مادر من است و برای شنیدن آمدن است! پس گفتن اینکه ≪کار گروهی≫ برای من نیست، دیگران کند هستند، حرفهای بی ربط زیاد گفته می شود، وقتم را با ارزش تر می بینم و نمی توانم با گروه صرف کنم، می خواهم به اصل جریان بپردازم و از این قبیل، نشان از عدم باور دارد. دست کم می توان روی آن صندلی، درآن گوشه، دقایقی را نشست. باور های تو نباید تو را از اشتراک و رابطه دور بدارند و دست کم اینکه از نگاه ≪پیشرفت≫ دادن می توانی با جمع باشی. ادعای من این است: ≪بدون کنش نمی توانی بدانی که چه میدانی!≫ باورهای ما و مفاهیم باورهای ما بدون ارزیابی از ≪ریسک ها≫ وجود ندارند. آنگاه که دهان به سخن باز می کنی و تو را گوش نمی دهند، این عدم موفقیت برای تو سخت است؛ عمیقا بر تو تاثیر می گذارد؛ آیا من غیر اجتماعی هستم؟ آیا مطلوب نیستم؟ این، یک نگاه به شکست تو است. بویژه اگر که این شکست شخصیت قالب بندی شدهء تو را ≪لمس کند≫. اما نگاه دیگر را اغلب نمی بینیم. نگاهی که می گوید: این شکست امکانی است برای ≪شدن≫ و در مرحلهء جدیدی از شدن هستیم. این همان فلسفه من است که بدان معتقدم: ≪دادن امکانات به امکانات≫. زندانی ذهن آلگوریتم و ذهن مستقل خود نباید ماند.
در پایان، برای کسی که دوستش و محترم اش میداری رز زیبایی می خری. در انتخاب رز بسیار دقت و شانس هم می آوری. از خریدت رضایت کامل داری. گلفروش برای اینکه رز تا رسیدن به دست دوست تازه بماند، انتهای ساقهء آنرا در اسفنجی مرطوب می گذارد. پس از دادن رز به دوست، اسفنج را به کناری می اندازی، مثلا پشت در منزل. دوست با دیدن اسفنج به تو یاد آور می شود که: این یک مادهء ≪برگشت پذیر≫ است. آنرا بر میداری و در جیب ات می گذاری. باز صدای دوست را می شنوی که: تو در یکسری از کارها خیلی ماهری اما بهتر است کار را تا انتها ببری. اینجاست که تو به خودت می گویی: من کامل نیستم! اما می خواهم در کجا زندگی کنم؟ در کدام سطح بمانم؟ در میان ≪خلاف حقیقت ها≫ و یا در میان ≪واقعیات ها≫؟
محسن ذاکری
چهاردهم ژولای دو هزار و شانزده میلادی
تهیه شده در گروه اندیشه روشنفکر
[1] K.A. Stanovich, Rationality and the Reflective Mind, 2010.