روشنفکر/ من همبازی های دوران کودکی ام فراموش را نکرده ام. یکی از آنها کره خری بود، با وجودیکه بیش از دو ــ سه ماه نداشت، از من کمی بزرگتر بود. (من پنج ساله بودم.) (خرها و کره خر ها نامی ندارند، گم نامند)
من به دور او می دویدم، او دور خود می چرخید. به هر طرف می دویدم، او مرا دنبال می کرد. در پشت درختی قایم می شدم، او مرا پیدا می کرد. آرام بر پیشانی اش می زدم، و خیال می کرد گوساله است، سرش را به شکم من می زد. وقتی زیر گلویش را می خاراندم، سرش را بالا می برد و به شانه ام می چسباند.
وقتی مادرش می دید که فرزند نازین اش همبازی مهربانی دارد، با لبانش دست و صورتم را لیس می زد. هر چند زبانش زبر بود، ولی نوازش گر پر مهر بود.
من و کره خر، با هم در چمن خر غلط می زدیم. پشت خود را به هم می زدیم.کنار هم به خواب می رفتیم. یکبار که مادرم دید، فریاد زد مگر تو کره خری که همیشه با این کره خر بازی می کنی؟
پدرم گفت: مهم نیست بزرگ می شود و آدم می شود، من هم در دوران کودکی ام با کره خر ها، کوساله ها و بره ها بازی می کردم، حالا آدم شده ام. مادر نگاهی پر معنی به او کرد و سر تکان داد.
اکنون سالهاست از آن همباری دوران کودکی ام خبری ندارم، بدون شک خری شده و بار می برد.
و من هم خری دیگر که بار حماقت های خود را با افسوس به هر طرف می کشم.
4 تیر 1395 ــ 24 ژوئن 216 ــ اردوخانی ــ بلژیک