اصول «روشنفکری» جهانشمول يا جهانگير (يونيورسال) اند و، در نتيجه، جز از لحاظ طعم و لهجهء محلی و بومی، ماهيتی محدود به محل نمیيابند. ما میتوانيم «روشنفکری»ی فرانسوی يا انگليسی يا عربی و يا ايرانی داشته باشيم؛ يعنی، منتزع از اينکه اهل کجائيم، «مصالح انديشهء روشنفکرانه»ی خود را از سليقهها و گرايشات فرهنگی و زبانی ملتهای مختلف اخذ کنيم و، در عين حال، روشنفکر وطن خود باقی بمانيم؛ اما نمیتوايم «روشنفکری»ی سنی و شيعی و مسيحی و يهودی و بهائی داشته باشيم. متفکرانی از اين دست، با همه صلابت ممکن انديشهشان، در حوزه روشنفکری قرار نمیگيرند.
در شناخت روشنفکر
صرف نظر از معنا و کاربردهای واژهها در زبان عربی، در زبان کنونی فارسی، که آغشته به عربی است، در برابر واژهء انگليسی «thinking» و فرانسهء «pensée»، از واژهء «تفکر» و مصدر مرکب «فکر کردن» (که نوعی معادل شلختهء «انديشيدن» است) استفاده میشود. در خانوادهء فارسی همين واژه نيز کلمات «متفکر» و «فکور» و غيره را به کار میبريم، که هم معنای عام دارند و هم مصاديق خاص.
مثلاً، در ساحت انديشهء فلسفی و علمی، هر انسانی که دربارهء مسائل مختلف زندگی بصورت عمقی میانديشد، اعم از اينکه به چه میانديشد و حاصل انديشهاش را چگونه بيان میکند، «متفکر» خوانده میشود.
ما فردوسی را «متفکر» میدانيم، خيام را نيز، حافظ و مولانا و ابوريحان بيرونی و گاليله و اینشتين و هزاران انسان سرشناس تاريخ بشر را. امروز هم کسروی و صادق هدايت و علامهء طباطبائی و علی شريعتی و مهدی بازرگان، و دهها زن و مرد ديگر، آدميانی «متفکر» محسوب میشوند.
اما، در اين ميان، نقش و فايده و کارکرد واژهای همچون «منورالفکر» که بعدا، در جريان فارسی کردن واژهها، به «روشنفکر» تغيير يافت چيست؟ چرا واژهء «متفکر» کفاف کار ما را در رسیدن به مقصودی که داريم برآورده نمیکند و گاه مجبوريم بهجای آن از واژهء «روشنفکر» استفاده کنيم؟
پاسخ روشن است: هر تخصصی کردن امر عام، و هر اختراع «واژهء جديد»، يا برای ادای مقصودی بهکار میآيد که در گذشته وجود نداشته و يا اصول آن با آگاهی و دقت استخراج نشده باشند و، لذا، هرگاه که با پيدايش واژهء جديدی در زبان روبهرو میشويم ملتفت میشويم که مفهوم يا پديدهء «جديد» در کار آمده است.
در واقع، زبان، همچون يک درخت، همواره در حال رشد و نمو است و «مقتضيات زندگی روزمره» متکلمان به يک زبان را وا میدارد تا، آگاه و ناآگاه، عمدی يا تصادفی، دست به ايجاد واژگانی جديد بزنند. مثلا، هر ساله صدها واژهء جديدی که خلق شدهاند به فرهنگ آکسفورد زبان انگليسی افزوده میشود. کافی است نگاهی کنيم به اختراع و شيوع استفاده از «کامپيوتر» و نرم افزارهای آن تا دريابيم که چگونه همين يک تحول در زندگی مادی و اجتماعی و فرهنگی، مادر صدها واژهء جديد در زبانهای فرنگی شده و سپس موج گسترش آن به زبان فارسی هم رسيده است.
میخواهم بگويم که هيچ واژه جديدی در يک زبان، بيهوده، و بدون ضرورت بيان مفهوم يا پديده ای تازه، بوجود نمیآيد و بیاعتنائی به اينکه واژه ای جديد چرا و چگونه و به کدام منظور ساخته شده میتواند ما را به يک سردر گمی فرهنگی ـ تاريخی دچار کند. و واژهء «روشنفکر» هم چنين سرگذشتی داشته است:
در اروپا، در عصری که «روشنگری» خوانده شد و در برابر «تاريکی قرون وسطی» قد علم کرد، انسان نوينی بهوجود آمد که از نوع نگرش «سنتی» بريد و به نوع نگرشی روی کرد که «مدرن» خوانده شد. او، در واقع، «پايگاه و سکوی پرش انديشه»ی خود را بهصورتهای زير تغيير داد:
۱. بهجای «خدا مداری» به «انسان مداری» روی کرد
۲. بهجای «همسان خواهی جامعه» به مفهوم «کثرت گرائی» متمايل شد
۳. بهجای «تفتيش و سانسور عقيده» به «آزادی عقيده و بيان و تبليغ آن» رسيد
۴. بهجای «مشروعيت مذهبی حکومت» به «قانونيت حکومت به استناد رأی عمومی» روی آورد
۵. بهجای «يکی پنداشتن حکومت و مذهب» خواهان «جدائی آنها» شد
و به استناد اين «تغيير» ادعا کرد که فکرش «روشن» شده است.
حتی وقتی او، در زمانهای بعد، بهجای «روشن انديش» (illuminati) واژهء «انتلکتوئل» (intellectual) را انتخاب کرد، فراموش نکرد که اين «روشن بودن فکر» را در آن نگاه دارد تا با «هر نوع» فکر تفاوت داشته باشد. در نتيجه، يک انتلکتوئل (که در وطن ما واژهء ترکيبی «روشنفکر» معادل آن گرفته شده) در عين حالی که در درون صف عمومی «متفکران» جای دارد، دارای «پايگاه انديشگی»ی خاصی نيز هست که به انديشهء او ويژگی میبخشد و، به استناد آن پايگاه، او را در ميان صف متفکران عمومی متشخص میسازد. او، علاوه بر صفات عمومی متفکران، دارای صفات زير نيز هست:
۱. انسان مدار (humanist) است، يعنی منشاء قوانين، ارزش ها، و شيوههای زندگی اجتماعی را انسانهای عضو يک جامعه میداند و نه نيروهای ماوراء الطبيعه؛ و اعتقاد دارد که چون انسان اين قوانين را بوجود آورده خود او نيز میتواند، بنا بر مقتضيات زندگی اجتماعی، عوض شان کند. برای او هيچ يک از قوانين اجتماعی ازلی و ابدی نيست. بنا بر اين تعريف، هرکس انسان مدار نباشد روشنفکر نيست.
۲. کثرت گرا (pluralist) است. يعنی اعتقاد دارد که افراد و جوامع مختلف بشری حامل انواع عقايدند و هر کس حق دارد هر عقيدهای را که میپسندد اتخاذ کند و بايد در داشتن و بيان و تبليغ عقايدش آزاد باشد. در اين صورت همشکل خواهان (uniformists) نمیتوانند روشنفکر باشند.
۳. سکولار (secular) است. يعنی، چون کثرت گراست، در سطح زندگی سياسی، معتقد است که حکومتها بايد از حضور اديان و مذاهب و شرايع و ايدئولوژیها (که هر يک به گروهی تعلق دارند و هر جامعه شامل دهها نوع از آنها میشود) پرهيز کنند تا حکومت بتواند حافظ منافع همگان باشد و از تحميل عقايد و ارزشهای يک گروه بر ديگران جلوگيری کند. کسی که خواهان ايجاد يا استقرار حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک باشد روشنفکر خوانده نمیشود.
۴. عدالت خواه است. يعنی معتقد است که همهء انسانها در برابر قانون و قوای سه گانهء حکومتی دارای حقوق و مسووليتهای مساوی هستند و لذا ايجاد تفاوتهای جنسيتی، قوميتی، نژادی و عقيدتی و اعطای سهم ناعادلانه از قدرت و ثروت جامعه به بخشی و به ضرر بخش ديگر مجاز نيست. بر اين اساس کسی که خواستار ايجاد جامعهء نابرابر و گريزنده از عدالت اجتماعی باشد نمیتواند روشنفکر خوانده شود.
۵. تحميلگر نيست. يعنی نمیکوشد تا، با به دست گرفتن قدرت، ارزشها و عقايد خود را بر ديگران تحميل کند. شايد در اين زمينه اصطلاح «همهء عقايد محترم اند» درست نباشد و بهتر باشد که گفته شود «همهء عقايد مجاز و آزادند». احترام گذاشتن يک امر اخلاقی است اما آزاد بودن يک امر قانونی ـ اجتماعی محسوب میشود. در اين صورت، کسی که به آزادی عقايد اعتقاد ندارد و خواستار تحميل مجموعهای عقايد گروهی (حتی اگر آن گروه در اکثريت عددی باشند) بر عموم مردم است نمیتواند روشنفکر تلقی شود.
۶. و…
اين فهرست را میتوان بسيار ادامه داد اما، برای توضيح معنا شناسانهء واژهء «روشنفکر» همین مقدار کافی است اگر دو سه ملاحظهء مختصر را نيز بر اين شرح بيافزائيم:
– اگرچه تا کنون، «روشنفکران» بخش کوچکی از اردوگاه «متفکران» را اشغال کردهاند اما روند تحولات اجتماعی جهانی نشان میدهد که شمار آنان در اين اردوگاه هر روز بيشتر میشود و جوامع موجود، بر حسب اينکه تا چه حد بر اساس اصول روشنفکری عمل میکنند، قابل درجه بندیاند.
– مفهوم «پيش ـ رفت» (pro—gress) نيز، در اصل خود، برای نشان دادن همين حرکت به سوی «روشنفکری» مطرح شده و، در اين رهگذر، پيشرفت مادی را تابعی از پيشرفت فکری قلمداد کرده است.
– میتوان، با در دست داشتن همين تعريف از «روشنفکر»، به تاريخ گذشتهء بشريت هم رجوع کرد و چهره هائی را که، پيش از اختراع نام «روشنفکر» و جمع بندی آگاهانهء اصول «روشنفکری» با اينگونه «تفکر» نزديکی داشتهاند، بازشناخت. با اين توجه که فرهنگ ما نيز در گذشتهها از وجود اين گونه متفکران بیبهره نبوده است.
– اصول «روشنفکری» جهانشمول يا جهانگير (universal)اند و، در نتيجه، جز از لحاظ طعم و لهجه بومی، ماهيتی محدود به «محل» نمیيابند. ما میتوانيم «روشنفکری»ی فرانسوی يا انگليسی يا عربی و يا ايرانی داشته باشيم؛ يعنی، منتزع از اينکه اهل کجائيم، «مصالح انديشهء روشنفکرانه»ی خود را از سليقهها و گرايشات فرهنگی و زبانی ملتهای مختلف اخذ کنيم و، در عين حال، روشنفکر وطن خود باقی بمانيم؛ اما نمیتوايم روشنفکری سنی و شيعی و مسيحی و يهودی و بهائی داشته باشيم. متفکرانی از اين دست، با همهء صلابت احتمالی انديشهشان، در حوزهء روشنفکری قرار نمیگيرند.
اصل تشکيک و نقد
اما، علاوه بر صفاتی که برای «متفکرين روشنفکر» مطرح شد، لازم است که به يک صفت سلبی ديگر روشنفکری هم توجه کنيم؛ صفتی که مستقيما از دل همان صفات ذکر شده در بالا زاده میشود: روشنفکر نمیتواند «اهل ايمان» باشد، چرا که برداشتها و ارزشهای متکثر جوامع آدمی را میبيند و میفهمد که نمیتوان به «امور ثابته» ای که از دل «مفروضات روشنفکری» بر نيامده باشند دل خوش کند و «ايمان» آورد.
همين «مفروضات روشنفکری» (که صحتشان را «خرد علم پايه» نيز به اثبات رسانده) به او امر میکنند که همواره به همه چيز «شک» کند و آنها را، بهصورتی منطقی و خردپذير، به «نقد» کشد. چرا که «نقد بدون شک مقدماتی» بیمعنا و محتوا است.
در عين حال، اين نکته نيز بديهی است که لازمهء بکار بردن «نقد برآمده از شک»، داشتن اطلاع و آگاهی از «موضوع تفکر» (يا، در اينجا، «موضوع روشنفکری») است. کسی که به موضوعی میانديشد و میخواهد با «شک کردن نسبت به صحت و سقم آن» به نقدش برخيزد بايد «موضوع» خود را بشناسد و سپس، با تشکيک در مبانی آن، به تشخيص صحت و سقماش بنشيند.
مثلا، اگر يک روشنفکر ايرانی بخواهد به مذهب تشيع بيانديشد البته که بايد آن را بشناسد و بتواند، به مدد خرد روشنفکرانهء خود، آن را مورد نقد قرار دهد. اين اما به معنای يقين آوردن به عوالم ايمانی اين مذهب نيست. روشنفکر همهء مذاهب را بصورت «پديدهء اجتماعی» میبيند و نقد خود را نيز متوجه مبانی و کارکردهای اجتماعی آنها میکند. آنکه برای شناخت امر ايمانی به تجسس در آن بپردازد و در حين تجسس در آن امر غرق شود و به آن ايمان آورد ديگر روشنفکر نيست، حتی اگر تجسس خود را از عاليترين پايگاههای روشنفکری آغاز کرده باشد. روشنفکر ايرانی ناگزير است که تشيع را (همچون مذهب اکثريتی از ايرانيان متعبد) بشناسد تا آن را مورد نقد قرار دهد و بیپايگی هايش را روشن سازد، اما يک فرد معتقد به تشيع نمیتواند روشنفکر باشد، مگر آنکه به هنگام پرداختن به تفکر ذهن ودل اش از اينگونه ايمانهای متعبدانه پاک شده باشد.
با اين حساب، اهل ايمان، معتقدان مذهبی و دينی، و جزم انديشانی که میکوشند بر شالوده هائی «خردناپذير» ساختمانهای «خردپذير» بسازند، هنوز پا به عرصهء روشنفکری نگذاشتهاند؛ چرا که نه خود میتوانند در ايمانيات خويش تشکيک کرده و آنها را به نقد کشند و نه آن «حلقهء اجتماعی» که اعتقادات ايمانی آنها را تأييد میکند اين کار را مجاز میدارد.
نگاه روشنفکر به مذهب
طبعاً، يکی از حوزههای «روشنفکری» انديشيدن به مذهب نيز هست. متفکران بسياری به مذهب انديشدهاند و میانديشند اما تنها آن دسته از متفکران که از «پايگاه روشنفکری» به مذهب میپردازند میتوانند از تفکر خود نتايج روشنفکرانه بگيرند.
حدوث انقلاب ۱۳۵۷، و برخاستن حکومت اسلامی از دل آن، موجب شده است که انديشيدن به پديدهء «تشيع و مبانی آن» از مشغلههای ذهنی اهل تفکر شود و خيلی از اهل ايمان را نيز وا دارد تا، با مشاهدهء نابهنگامیها و ناهنجاریهای احکام و ارزشهای اين مذهب فرقهای، بکوشند تا «قرائت»های جديدی از تشيع به دست آورده و ارائه دهند.
در واقع، از پس حدوث انقلاب اسلامی در ايران بود که اصطلاح «نوانديش مذهبی» رايج شد. تا اينجای کار با مشکلی روبهرو نبوديم اما، برخی از آنان، بنا به سنت هميشگی شبيهسازی جعلی، خود را، با کمک اصطلاحی از درون متضاد، «روشنفکر مذهبی» خواندند.
اگرچه میتوان پذيرفت که «نوانديشی مذهبی»، به لحاظ اتخاد روشهای تشکيک و نقد در موضوع خود که مذهب همان نوانديشان باشد، حرکتی شبه روشنفکرانه دارد اما، از آنجا که اين حرکت، از لحاظ پايگاه و منظر فکری، همچنان بر ايمان مذهبی استوار است پويشی روشنفکرانه نيست، بهخصوص اگر، همچون فاجعهء فعلی، اين «نوانديشی» زير سقف تداخل مذهب با حکومت صورت گيرد و از حوزهء «انديشيدن فلسفی» به حوزهء «انديشيدن سياسی» منتقل شود، و، لاجرم، اصل اساسی روشنفکری، يعنی سکولاريسم، را مخدوش سازد.
يک نوانديش مذهبی ـ چه در حوزهء فلسفی و چه در حيطهء سياسی ـ «متفکر» هست اما «روشنفکر» نيست. به همين دليل حکومت اسلامی کنونی مسلط بر ايران نيز نه خود «حکومت روشنفکرانه» است و نه توانسته است در اقشار مختلف خود ـ از بنيادگرايان گرفته تا اصلاح طلبان و نوانديشان ـ به توليد روشنفکر و تفکر روشنفکرانه بپردازد.
در نتيجه، در برابر ساختار حکومت اسلامی، روشنفکری معاصر ايران تنها در اردوگاه سکولاريسم سياسی دارای خاستگاهی واقعی است و، به همين دليل، «ساختار سياسی سکولار دموکرات» تنها بديل واقعی اين حکومت محسوب میشود.
روشنفکری و آزادی عقيده
در اينجا ممکن است تناقضی ظاهراً منطقی نيز مورد توجه قرار گيرد: از يکسو، از آنجا که اعتقاد به آزادی عقايد يکی از ارکان روشنفکری است، روشنفکر نمیتواند، حتی در سطح قدرت سياسی، خواستار برانداختن مذاهب (که امری ناممکن است) شود. بنا بر اين، حکومت روشنفکرانه حکومتی است مبتنی بر اعتقاد به آزادی عقيده و بيان و تبليغ آن و، در نتيجه، سقف محافظی است که در سايهء آن همهء عقايد مذهبی و غيرمذهبی و يا ضد مذهبی، با آزادی تمام، مطرح میشوند. اما آيا اين سخن بدان معنی است که روشنفکران، چون معتقد به تکثر فکر و آزادی دگرانديشیاند، حق ندارند در اديان و مذاهب تشکيک کنند و آنها را به نقد کشند؟
«آزادی تشکيک و نقد» از اصول محکم روشنفکری اند و او، که به اديان و مذاهب نه بعنوان پديده هائی آسمانی که بعنوان ساختارهائی اجتماعی مینگرد، اگر بخواهد آنها را در حوزهء کار خود وارد کند، ناگزير است نخست آنها را بشناسد و سپس موضوع شناخته شدهء کار خود را به نقد ناشی از تشکيک بکشاند. يعنی اگر روشنفکری «آزادی عقايد»، و اصولا «دگرانديشی»، را میپذيرد و در راستای ابقای آن تا حد جان فدا کردن میرود، قبل از هرجيز خواستار حفظ آزادیهای خويش نيز هست و در اين دو آزادی تضادی بنيادين نمیيابد.
آزاد انديشی، و آزاد خواهی دگرانديشی، بر يک اصل ديگر نيز استوارند و آن اينکه ذهنيت انسان متفکر، حتی اگر از ايمان ناب برخاسته باشد، چون از بحث ايمان، که امری خردناپذير است، بگذرد در بقيهء راه توان آن را دارد که استدلال منطقی را بپذيرد و صلابت يافتههای علمی را قدر بشناسد. لذا، در صحنهء آزادی دگرانديشی، آنجا که استبداد و قهر و زور حاکم در کار نباشد، يا آنجا که قدرت قاهرهء اجتماع پديدهای برآمده از اعتقاد به آزاد انديشی باشد، هيچ روشنفکری از مناظره و مقابله و گفتگو با آنان که چون او نمیانديشند باکی ندارد. اينگونه باکها متعلق به کسانی است که از طرح نگاه و پايگاه انديشگی روشنفکرانه هراس دارند، منطق خود را در برابر آن سست و متزلزل میبينند و، لذا، دست به سانسور و تحميل و ارعاب و ارهاب میزنند. در اين ساحت ترسوترين فرد کسی است که سانسور و تحميل عقيده را بر میگزيند نه آنکه به آزادی انديشه و دگر انديشی رأی میدهد.
پاسداری از هويت يا پالايش آن؟
تاريک انديشان، جزمی انديشان، بهره وران از «وضع موجود»، همگی سخن خويش را در پس اصرار بر اهميت «هويت» و لزوم پاسداری از آن پنهان میکنند. اما روشن است که «هويت» نيز پديده ای اجتماعی است و، در نتيجه، همواره در حال تغيير. جزم انديش اما میکوشد تا همين روند «تغيير» را متوقف کند، حال آنکه روشنفکر، به لحاظ اعتقاد به روندگی و تغيير پذيری پديدههای اجتماعی، خواستار پالايش هموارهء هويت است.
در واقع، چون نيک بنگريم، کار تشکيک و نقد روشنفکرانه کاری جز پالايش هويت و يا هويتهای اجتماعی از خرافات و شطحيات و طامات و حرکات و سکنات نابخردانه نيست. او، به مدد عينک روشنفکرانه ای که به چشم دارد، همهء پديدههای اجتماعی، و از جمله «هويت» گروهی خاص يا عام را به تشکيک و نقد میکشد و، چه بخواهد و چه نه، آنها را دستخوش پالايشی میسازد، به سود انسان منتشر که محور انديشهء روشنفکرانهء او است.
نوانديشان مذهبی نيز در کار اين پالايش دستی دارند اما چراغ راه شان روشنفکرانه نيست. آنها، به سود ابقای هويتهای مذهبی، میکوشند قرائتهای نوين و به روزتری را از ارزش هائی مطرح سازند که ريشه در نگاه روشنفکرانه ندارند هرچند که، چون میخواهد جامعه را به سوی آينده ای کمتر آلوده به جزم انديشیهای سنتی برجهانند، کارشان را میتوان سودمند تلقی کرد.
نکتهء مسلم آن است که از عالم نوانديشان دينی، بخصوص آنها که به سياست هم آلوده اند و میکوشند تا مذهب شان را از ديد مصالح سياسی مذهب خود نو کنند، هيچ روشنفکری برنخواهد خواست.
از اين منظر که بنگريم احکامی همچون «روشنفکر ايرانی بدون فرهنگ شيعی معنا ندارد»، يا «خاتمی نماد روشنفکر ايرانی است» و يا «روشنفکر، از هر مذهب و نحله ای که باشد میتواند شيفتهء تشيع باشد»، از ديدگاه روشنفکری، احکامی سست و بی پايه اند که فقط به درد مغلطه میخورند.
***
باری، دوست داشتم که بر اين مقاله نکاتی را نيز در مورد «توجه اعجاب آور اخير» از جانب برخی از سياسی کاران و نويسندگان به اهميت تشيع در امر استقلال ايران و حفظ هويت شيعی ايرانی بيافزايم، اما ديدم که در آن صورت «مثنوی هفتاد من کاغذ شود» و، لذا، آن سخن را به فرصتی ديگر وا میگذارم؛ چرا که میپندارم در زير اين کاسه ظاهرالصلاح هم نيم کاسه ای پر از زهر نهفته است.